حضرت محمد صلی الله علیه و آله
مُحَمَّد بن عَبدُاللّه بن عَبدُالمُطّلِب بن هاشم (عام الفیل–۱۱ق)، پیامبر اسلام، از پیامبران اولوالعزم و آخرین پیامبر الهی. معجزه اصلی او قرآن است و مردم را به یکتاپرستی و اخلاق نیک دعوت کرد.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در جامعه مُشرک شبه جزیره عربستان به دنیا آمد، اما از بتپرستی و نزدیک شدن به زشتیهای رفتاری رایج در جامعه پرهیز میکرد. در چهل سالگی به پیامبریرسید و مهمترین پیامش دعوت به توحید بود. هدف از بعثتش را تکمیل فضایل اخلاقی معرفی کرد. مشرکان مکه سالها او و پیروانش را آزردند، ولی آنان از اسلام دست برنداشتند. محمد پس از ۱۳ سال دعوت به اسلام در مکه، به مدینه رفت و این هجرت مبدأ تاریخ اسلامی شد.
با کوشش پیامبر (ص) تقریبا تمام شبه جزیره عربستان در زمان حیات او به اسلام گروید. در دورههای بعد، گسترش اسلام ادامه یافت و به تدریج اسلام دینی جهانی شد. پیامبر (ص) به مسلمانان سفارش کرد که پس از وی به قرآن و اهل بیت (ع) او پناه ببرند و از آن دو جدا نشوند (رجوع کنید به: حدیث ثقلین) و در مناسبتهای گوناگون، از جمله در واقعه غدیر، امام علی (ع) را جانشین خویش معرفی کرد.
نسب، کنیهها و القاب
مُحمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب (شَیبه الحمد، عامر) بن هاشم (عَمروالعُلی) بن عبدمَناف (مُغیره) بن قُصَی (زید) بن کلاب (حکیم) بن مُرّه بن کعب بن لُؤی بن غالب بن فِهر (قریش) بن مالک بن نَضر (قَیس) بن کنانه بن خُزَیمه بن مُدرکه (عمرو) بن الیاس بن مضر بن نِزار (خلدان) بن مَعَدّ بن عدنان[۱]. مادر پیامبر اسلام، آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب است. شیعیان بر ایمان آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب و اجداد رسول خدا تا آدم (ع) اجماعدارند.[۲]
- کنیهها و القاب
کنیه محمد (ص)، ابوالقاسم و ابوابراهیم است[۳] برخی از القاب پیامبر اسلام عبارتند از: مصطفی، حبیب الله، صفی الله، نعمه الله، خیره خلق الله، سیدالمرسلین، خاتم النبیین، رحمه للعالمین، نبی امّی.[۴]
ولادت و کودکی
-
ولادت
سال دقیق ولادت محمد (ص) معلوم نیست. ابن هشام و برخی دیگر، ولادت او را در عام الفیل نوشتهاند. اما مشخص نیست عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است. اما از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشتهاند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، میتوان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد.[۵].
روز ولادت پیامبر اسلام(ص) از نظر مشهور شیعه، ۱۷ ربیعالاول و از نظر مشهور اهل سنت، ۱۲ ربیعالاول است[۶]. در ایران، فاصله بین دوازدهم تا هفدهم ربیع الاول به عنوان هفته وحدت بین شیعه و سنی نامگذاری شده است.
پیامبر در شهر مکه متولد شد. برخی منابع محل تولد را شعب ابیطالب در خانه محمد بن یوسف دانستهاند.[۷]
- دوران کودکی
قرآن کریم بر یتیم بودن پیامبر اسلام تصریح دارد و منابع تاریخی نیز در این باره فراوان است.[۵].
عبدالله، پدر محمد (ص)، چند ماه پس از ازدواج با آمنه دختر وهب، رئیس طایفه بنیزهره، به سفری تجاری به شام رفت و هنگام بازگشت، در یثرب درگذشت. برخی سیرهنویسان، درگذشت عبدالله را چند ماه پس از ولادت محمد (ص) نوشتهاند. محمد (ص)، دوران شیرخوارگی را نزد حلیمه، زنی از قبیله بنیسعد گذراند.
وقتی محمد شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای دیدار با اقوام و خویشان (از طرف مادر عبدالمطلب از طایفه بنی عَدِی بن نّجّار)، بهیثرب برد. در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همانجا دفن شد. آمنه در وقت درگذشت، ۳۰ ساله بود.[۱]. پس از وفات آمنه، عبدالمطلب، پدربزرگ پدری محمد(ص)، سرپرست او شد. محمد هشت ساله بود که عبدالمطلب درگذشت و عمویش ابوطالب سرپرستی او را عهدهدار شد.[۸]
پیش از بعثت
درباره زندگانی حضرت محمد (ص)، گزارشهای فراوان و روشنی در متون تاریخی آمده و حوادث و رویدادهای زندگی او، در مقایسه با دیگر پیامبران، کاملتر و دقیقتر ثبت شده است. با این حال، همچنان برخی از جزئیات زندگی او روشن نیست و گاه ابهامات و اختلافاتی درباره آنها وجود دارد.
سفر اول به شام و پیشگویی راهب نصرانی
محمد (ص) در کودکی، در یکی از سفرهای عمویش به شام، همراه وی بود و در بین راه در محلی به نام بصری، راهبی مسیحی به نام بحیرا نشانههای پیغمبری را در او دید و به ابوطالب توصیه کرد که محمد را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند، محافظت کند. چون کاروان از بحیرا دور شد، وی محمد (ص) را نگاه داشت و گفت: تو را به لات و عزی سوگند میدهم آنچه از تو میپرسم پاسخ بده! محمد (ص) گفت: مرا به نام لات و عزی مپرس که هیچ چیز را چون این دو بت ناخوش نمیدارم. سپس بحیرا او را به خدا سوگند داد.[۹]
حلف الفضول
از وقایع مهم پیش از ازدواج محمد(ص)، شرکت در پیمان حلف الفضول است که در آن جمعی از اهالی مکه همپیمان شدند تا «از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند». پیامبر (ص) بعدها این پیمان را میستود و میگفت اگر بار دیگر هم او را به چنان پیمانی بخوانند، به آن میپیوندد.[۱۰] (نک: جوانی پیامبر(ص))
سفر دوم به شام
وقتی محمد (ص) ۲۵ ساله بود، ابوطالب به او گفت: «کاروان قریش آماده رفتن به شام است. خدیجه دختر خویلد، گروهی از خویشان تو را سرمایه داده تا برای او تجارت کنند و در سود آن شریک باشند. اگر بخواهی تو را هم میپذیرد.» سپس با خدیجه در این باب سخن گفت و او پذیرفت. از ابن اسحاق روایت شده که خدیجه، امانتداری و بزرگواری محمد (ص) را شناخته بود، به او پیام فرستاد که اگر آماده تجارت در مال من باشی، سهم تو را بیش از دیگران خواهم پرداخت.[۱۱]
پس از این سفر تجارتی بود که خدیجه به ازدواج محمد (ص) درآمد.
محمد (ص) در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد.[۱۲] خدیجه حدود ۲۵ سال با محمد (ص) زندگی کرد و سرانجام در سال ۱۰ بعثت درگذشت. پس از درگذشت خدیجه، پیامبر با سوده دختر زمعه بن قیس ازدواج کرد. همسران بعدی پیامبر(ص) عبارتند از عایشه، حفصه، زینب دختر خزیمه بن حارث، ام حبیبه دختر ابوسفیان، ام سلمه دختر ابوامیه مخزومی، زینب دختر جحش، جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، صفیه دختر حیی بن اخطب، و میمونه دختر حارث بن حزن و ماریه دختر شمعون.[۱۳]ازدواج
فرزندان
- قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.
- زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
- رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
- ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
- فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.
- عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.
- ابراهیم، در ۱۰ق در مدینه درگذشت[۱۴].
نصب حجر الاسود
خانه کعبه در دوره جاهلیت هم در نظر عرب محترم بود. سالی سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای خانه را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند و وقتی خواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیلهها اختلاف شد. رئیس هر قبیله میخواست این افتخار را نصیب خود کند. سرانجام کار بالا گرفت. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. سرانجام پذیرفتند، نخستین کسی را که از در بنیشیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد (ص) بود. بزرگان قریش گفتند او امین است، داوری وی را میپذیریم. سپس داستان را به او گفتند. محمد (ص) گفت: جامهای بگسترانید. و چون چنین کردند حجرالأسود را میان آن جامه گذاشت و گفت رئیس هر قبیله یک گوشه از جامه را بردارد، چون جامه را برداشتند و بالا بردند، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد و با این داوری، از خونریزی بزرگی جلوگیری کرد.[۱۵] این اتفاق، نشاندهنده موقعیت محمد (ص) در میان مردم مکه است.
بعثت
مشهور شیعه امامیه، بعثت پیامبر(ص) را ۲۷ ماه رجب دانستهاند[۱۶]. محمد (ص) در سالهای نزدیک به بعثت از مردم کناره میگرفت و به پرستش خدای یکتا میپرداخت. سالی یک ماه در کوهی به نام حِرٰاء منزوی میشد و عبادت میکرد(نک: تحنّث). در این مدت هر مستمندی نزد او میرفت، او را اطعام میکرد. سپس با سپری شدن ماه عبادت به مکه بازمیگشت و پیش از آنکه به خانه برود، هفت بار یا بیشتر کعبه را طواف میکرد[۱۷].
در یکی از سالهای انزوا، در حِرٰاء بود که به پیامبری مبعوث شد. محمد (ص) در این باره گفته است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. دگربار گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ (ترجمه: بخوان به نام پروردگارت که آفرید.)[ ۹۶–۱] چنانکه مشهور است، او در چهل سالگی به پیامبری رسید[۱۷].
پیامبر(ص) با دریافت آیههای آغازین سوره علق که نخستین آیههای نازل شده بر اوست و پس از مبعوث شدن به پیامبری، به داخل مکه بازگشت و به خانه رفت. در خانه، سه تن حاضر بودند؛ خدیجه، همسرش، علی بن ابیطالب، پسرعمویش، و زید بن حارثه[۱۷]. پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، همسرش خدیجه، و از مردان، پسرعمویش علی بنابیطالب(ع) بود که تحت سرپرستی پیامبر بود[۱۸]. در منابع فرق گوناگون اسلامی، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است[۱۹] (نک: نخستین اسلامآورندگان).
هر چند دعوت آغازین پیامبر بسیار محدود بود، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر(ص) نماز میگزاردند[۲۰] (نک: دعوت پنهانی).
دعوت علنی
پس از آنکه محمد (ص) به پیغمبری رسید، دعوت او سه سال پنهانی باقی ماند. با این حال، برخی معتقدند با توجه به ترتیب نزول آیههای قرآن کریم، دعوت عمومی به فاصلهای اندک از بعثت آغاز شده است. تا قبل از دعوت خویشان، دعوت پیامبر (ص) به صورت خصوصی بود.
پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بتها و به پرستیدن خدای یگانه میخواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیرمسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در شکاف کوهها و جاهای دور از رفت و آمد نماز میگزاردند.[۲۱].
چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور کرد تا همه مردم را به خدای یگانه بخواند:
وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ ﴿۲۱۴﴾ وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲۱۵﴾ فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۲۱۶﴾ (ترجمه: و خویشان نزدیکت را هشدار ده. (۲۱۴) و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کردهاند، بال خود را فرو گستر. (۲۱۵) و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو: «من از آنچه میکنید بیزارم.» (۲۱۶))[ ۲۶–۲۱۴-۲۱۶]
ابن اسحاق نوشته است که چون این آیهها نازل شد، پیامبر (ص)، علی (ع) را فرمود: یا علی! خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن. علی( ع) چنان کرد و در آن روز چهل تن یا نزدیک به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت او شما را سحر کرد. مجلس به هم خورد. رسول خدا روزی دیگر آنان را خواند و گفت: ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آوردهام[۲۲]. طبری مینویسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند، گفت: کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه خاموش شدند و علی (ع) گفت: ای رسول خدا! آن من هستم. پیغمبر فرمود: این وصی من و خلیفهمن در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید[۲۳]. این روایت را دیگر مورخان و نویسندگان سیره هم آوردهاند و از حدیثهای مشهور است[۲۴].
دشمنی قریش و پیامدهای آن
وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، نزد ابوطالب، عمو و حامی پیامبر(ص) رفتند و از وی خواستند برادرزادهاش را از دعوتی که آغاز کرده بازدارد. روزی از وی خواستند محمد (ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عماره بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود بگیرد. ابوطالب گفت: پسرم را به شما بدهم تا او را بکشید و فرزند شما را پرورش دهم؟ چه تکلیف دشواری[۲۵].
قریشیان به موجب پیمانهای قبیلهای، نمیتوانستند به پیغمبر آسیب جانی برسانند، زیرا در این صورت با بنی هاشم درگیر میشدند، و ممکن بود تیرههای دیگر هم وارد کارزار شوند و کار دشوار شود. به همین دلیل مخالفت آنان با پیامبر، از حدّ بدگویی و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بیپناه، تا آنجا که میتوانستند آسیب میرساندند[۲۶].
قریشیان بار دیگر نزد ابوطالب رفتند و از وی خواستند برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با برادرزاده خود در میان نهاد و پیغمبر(ص) در پاسخ گفت: به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمیدارم. ابوطالب هم گفت: حال که چنین است، کار خود را دنبال کن و من نمیگذارم به تو آسیبی برسد. پس از آن بود که قریشیان در آزار او و پیروانش جدیتر شدند.
هجرت مسلمانان به حبشه
|
با افزایش شمار مسلمانان، دشمنی و مخالفت قریش با محمد (ص) بیشتر شد. محمد (ص) در حمایت ابوطالب بود و قریشیان بر اساس پیمان قبیلهای نمیتوانستند به او آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او خصوصا کسانی که پشتیبانی نداشتند، از هیچ سختگیری و آزاری دریغ نکردند. پیامبر، ناچار به این مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند و به آنها گفت: «در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمیبیند، به آنجا بروید و بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند.» وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخهای مسلمانان، از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد و نمایندگان قریش به مکه بازگشتند[۲۷].
محاصره بنی هاشم
پس از پیشرفت روزافزون اسلام در مکه، و همچنین مخالفت نجاشی با بازگرداندن نومسلمانان، قریشیان، محمد (ص) و بنی هاشم را در فشار اقتصادی و اجتماعی قرار دادند. آنها عهدنامهای نوشتند و متعهد شدند که به فرزندان هاشم و عبدالمطلب، زن ندهند یا از آنان زنی نخواهند، چیزی به آنان نفروشند و چیزی از آنان نخرند. آنان عهدنامه را در خانهکعبه آویختند. پس از آن، بنی هاشم و بنی عبدالمطلب در دره شعب ابی یوسف که بعدها شعب ابی طالب خوانده شد، ساکن شدند[۲۸].
انزوای بنی هاشم دو یا سه سال طول کشید. در این مدت که آنان در سختی به سر میبردند، چند تن از خویشاوندان، شبانه برای آنها گندم میبردند. شبی ابوجهل که سخت با بنیهاشم دشمنی میکرد، از این ماجرا آگاه شد و مانع حکیم بن حزام که برای خدیجه بار گندم میبرد، شد. دیگران مداخله کردند و ابوجهل را سرزنش کردند. اندک اندک گروهی پشیمان شده و به حمایت از بنیهاشم برخاستند. آنها میگفتند چرا بنی مخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکتکنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابن هشام از ابن اسحاق، وقتی سراغ پیماننامه رفتند، دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۲۸]
ابن هشام مینویسد: «ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزادهام میگوید موریانه پیماننامهای را که نوشتهاید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته. ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سروقت نامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنیهاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند.[۲۸]»
سفر به طائف
پیامبر(ص) اندکی بعد از خروج از شعب، با درگذشت دو حامی خود، خدیجه و ابوطالب روبرو شد. وی برای جلب حمایت مردم طائف به آنجا سفر کرد. مردم آنجا با او بدرفتاری کرده و پیامبر به مکه بازگشت.[۲۹] (نک: سفر پیامبر(ص) به طائف).
هجرت به مدینه
مقدمات هجرت
پیمان اول عقبه
شش تن از قبیله خزرج در سال یازدهم بعثت، در مراسم حج با پیامبر دیدار کردند و پیامبر دین خود را بر آنها عرضه کرد. آنها با پیامبر عهد بستند که پیام دین محمد (ص) را به مردم خود ابلاغ کنند. سال بعد، در وقت حج، دوازده تن از مردم مدینه در عقبه با محمد (ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا شرک نورزند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند (نک: زنده به گور کردن دختران)، تهمت نزنند، و در کارهای خیر که محمد (ص) دستور میدهد از او اطاعت کنند. پیغمبر(ص) مُبلّغی را به نام مصعب بن عمیر همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و آنان را به اسلام دعوت کند. ضمناً میخواست از وضع شهر و مقدار استقبال مردم از اسلام مطلع شود.[۳۰]
پیمان دوم عقبه
سال ۱۳ بعثت، در موسم حج، ۷۳ مرد و زن از قبیله خزرج، پس از فراغت از مراسم حج در عقبه گرد آمدند. پیامبر با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشتهاند نخستین سخنگو عباس بود که گفت:
- ای مردم خزرج! محمد از ماست و تا آن جا که در توان ما بود او را از گزند مردم بازداشتیم. اکنون او میخواهد نزد شما بیاید اگر در توان خود میبینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او بازدارید چه بهتر وگرنه از همین حالا او را رها کنید.
آنان در پاسخ عباس گفتند:
- سخن تو را شنیدیم، اکنون ای رسول خدا! آن چه نزد تو و خدای تو پسندیده است بگو!
پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس گفت:
-
- با شما بیعت میکنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید.
|
نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن، و با دوست او دوست باشند و با هر که با وی به جنگ برخاست جنگ کنند. بدینسان این بیعت را بَیعَه الحربنامیدند. پس از این بیعت، پیامبر به مسلمانان اجازه داد به یثرب بروند. در تاریخ اسلام آنان که از مکه به مدینه رفتند، مهاجران و کسانی که در مدینه مهاجران را پذیرفتند انصارنامیده شدند[۳۱].
توطئه دار النَدوه
وقتی قریش از پیمان پیامبر با مردم یثرب و پشتیبانی آنان از محمد (ص) مطلع شدند، پیمانهای قبیلهای را نادیده گرفتند و برای کشتن پیامبر (ص) توطئه کردند. اما کشتن او کار آسانی نبود، چرا که بنی هاشم در پی خونخواهی برمیآمدند. قریشیان برای یافتن راهی مناسب، نشستی در دارالندوه ترتیب دادند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که از هر قبیلهای جوانی آماده شود تا دستهجمعی بر سر محمد (ص) بریزند و همه یکباره شمشیرهای خود را به او بزنند و او را بکشند؛ در این صورت، کشنده او یک تن نخواهد بود و بنیهاشم نمیتوانند به خونخواهی وی برخیزند، زیرا جنگ با همه تیرهها برای آنان مقدور نیست و ناچار به گرفتن خونبها راضی خواهند شد.
در شب اجرای توطئه قریش، پیامبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) در بستر او خوابید (نک: لیله المبیت)، پیامبر با ابوبکر بن ابی قحافه عازم یثرب شد و سه روز در غاری نزدیک مکه که ثور نام داشت، توقف کرد تا کسانی که آن دو را تعقیب میکردند، ناامید شدند. پیامبر سپس از بیراهه به یثرب رفت.[۳۲].
آغاز هجرت
درباره روز خروج پیامبر (ص) از مکه و رسیدن او به مدینه، میان سیرهنویسان اختلاف است. ابن هشام که خط سیر او را ضبط کرده، مینویسد نیمروز دوشنبه ۱۲ ربیعالاول به قبارسید. ابن کلبی، خارج شدن پیامبر را دوشنبه اول ربیع الاول و رسیدن او به قبا را جمعه دوازده ربیع الاول آن ماه نوشته است. بعضی دیگر نوشتهاند روز ۸ ربیعالاول به آنجا رسید. مورخان متأخر اسلامی و اروپایی نوشتهاند که پیامبر ۹ روز در سفر بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا در نزدیکی مدینه رسید.
هجرت پیامبر از مکه به مدینه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. رسول خدا(ص) هنگام توقف در قبا مسجدی بنا کرد که مسجد قبا نام گرفت[۳۳].
علی(ع) سه روز پس از هجرت پیغمبر(ص) در مکه ماند، امانتهای مردم نزد رسول خدا را به صاحبان آنها برگرداند، سپس با زنانی از بنیهاشم که فاطمه(س) جزء آنان بود، به مدینه رفت و در قبا در خانه کلثوم بن هدم به پیغمبر ملحق شد[۳۴].
پیغمبر (ص)، جمعه دوازده ربیع الاول با گروهی از بنی النجار روانه مدینه شد. نخستین نماز جمعه را در قبیله بنی سالم بن عوف گزارد. هنگام ورود به شهر، بزرگ هر قبیله یا رئیس هر خانواده میخواست پیغمبر را به خانه خود ببرد تا افتخاری بیش از دیگران بیابد، محمد (ص) گفت هر جا شترم بر زمین بخوابد، منزل خواهم کرد. محمد (ص) در پاسخ دعوتکنندگان گفت شتر من مأمور است و میداند به کجا برود. شتر در میان خانههای بنی مالک بن نجار، در زمینی که دو یتیم مالک آن بودند، بر زمین نشست. پیامبر زمین را از معاذ بن عفراء، سرپرست آن دو خرید و در آن مسجدی ساخت که اساس مسجدالنبی است. ابوایوب انصاری بار و اسباب سفر پیامبر را به خانه برد و محمد (ص) تا روزی که حجرهای برای وی ترتیب دادند، نزد ابوایوب به سر برد. محمد (ص) در ساختن مسجد با مسلمانان همکاری کرد. در یک سوی مسجد، صفه ای ساخته شد تا یاران مستمند او در آن سکونت کنند. کسانی که در این صفه به سر میبردند، همان کسانی هستند که اصحاب صفه خوانده شدهاند[۳۵].
روز به روز بر شمار مهاجران افزوده میشد و انصار که اینک به ساکنان پیشین یثرب اطلاق میشد، آنان را در منزل خویش جای میدادند. پیامبر(ص) نخست میان انصار و مهاجران، پیمان برادری برقرار کرد و خود علی بنابیطالب(ع) را به برادری گرفت.[۳۶] عدهای اندک نیز بودند که اگرچه به ظاهر ادعای اسلام میکردند، ولی به دل ایمان نیاورده بودند و اینان را منافقان مینامیدند. مدتی پس از ورود به مدینه، پیامبر(ص) با اهالی شهر، از جمله یهودیان، پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند.[۳۷] (نک: نخستین پیمان نامه عمومی در اسلام)
کارشکنیهای منافقان و یهودیان مدینه
با آن که بیشتر مردم یثرب مسلمان و یا موافق پیغمبر بودند، چنین نبود که شهر و اطراف آن در بست مطیع و آرام باشد. عبدالله بن ابی، که مقدمات ریاست او بر شهر آماده شده و با رسیدن محمد (ص) به یثرب از این مقام محروم مانده بود، بیکار نمینشست و با آن که به ظاهر خود را مسلمان میخواند، در نهان علیه محمد (ص) و مسلمانان توطئه میکرد و با یهود مدینه نیز سر و سرّی داشت.[۳۸]
این گروه، که نخستین دستههای آیات مدنی قرآن آنان را منافقان خوانده است، در راه پیغمبر و مسلمانان مشکلاتی پدید آوردند. چاره این دسته مشکلتر از مشرکان و یهودیان بود، زیرا اینان نزد مسلمانان خود را مسلمان میخواندند و پیغمبر به حکم ظاهر اسلام نمیتوانست با آنان بجنگد.[۳۹] آیههای قرآن گاهگاه آنان را تهدید میکرد که خدا و پیغمبر از درون شما آگاهند. و میدانند که شما مسلمانی را سپر سلامت خویش ساخته اید:
إِذَا جَاءَک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ (ترجمه: گاهی که منافقان نزد تو آیند گویند ما گواهی میدهیم که تو فرستاده خدایی! و خدا میداند که تو فرستاده اویی و خدا گواهی میدهد که منافقان دروغ میگویند)[ منافقون–۱]
کارشکنی عبدالله در راه اسلام تا سال مرگ او (۹ق.) همچنان ادامه داشت. یهودیان با آن که در پیمان نامه مدینه دارای حقوقی شده بودند تا آنجا که از غنیمت جنگی هم نصیب میبردند، و با آن که نخست روی موافق به مسلمانان نشان دادند و چند تن از آنان به دین اسلام درآمدند، سرانجام ناخشنودی نمودند. علت این ناخشنودی آن بود که آنان گذشته از تسلط بر اقتصاد یثرب، با عربهای بیابانی و نیز با مشرکان مکه داد و ستد داشتند و انتظار میبردند که با ریاست عبدالله بن ابی بر مدینه نفوذ اقتصادی آنان توسعه یابد؛ اما رسیدن محمد (ص) بدین شهر و شیوع اسلام مانع این نفوذ شد. گذشته از این، یهودیان نمیپذیرفتند که کسی را که از نسل یهود نیست به پیغمبری بشناسند. این بود که آنها هم پس از چندی مخالفت خود را با محمد (ص) آشکار کردند. ظاهراً عبدالله بن ابی نیز در تحریک آنان بیاثر نبود. یهودیان گفتند آن پیغمبر که ما انتظار او را داشتیم محمد نیست و در مقابل آیات قرآن، تورات و انجیل را به رخ مسلمانان میکشیدند و میگفتند آنچه قرآن میگوید با آنچه در کتابهای ماست، یکی نیست. آیات متعددی از قرآن در این باره نازل شد که به موجب آن آیات، تورات و انجیل درطول زمان دستخوش تحریف شده است و دانشمندان یهود برای آن که مقام خود را حفظ کنند آن آیات را دگرگون کردهاند. سرانجام قرآن به یکباره رابطه اسلام را با یهود و نصاری برید و برای آن که به عرب بفهماند آنان در مقابل یهود امتی جداگانه هستند گفت: عرب بر ملت ابراهیم و ابراهیم جد اعلای اسرائیل است:
یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاهُ وَالإنجِیلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴿۶۵﴾ هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُم بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴿۶۶﴾مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴿۶۷﴾ (ترجمه: ای اهل کتاب چرا در ابراهیم خصومت میکنید؟ مگر نه این است که تورات و انجیل پس از ابراهیم فرستاده شده است؟ شما در آنچه میدانید خصومت کردید. چرا در چیزی که نمیدانید خصومت میکنید؟ در حالی که خدا میداند و شما نمیدانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه ترسا و نه مشرک بلکه مسلمانی پاک اعتقاد بود.)[ آل عمران–۶۵-۶۷[۴۰]]
تغییر قبله
مطابق نقل مشهور، پیغمبر(ص) تا ۱۷ ماه پس از ورود به مدینه هنگام نماز رو به مسجد الاقصی میایستاد. یهودیان میگفتند: محمد قبله نداشت تا آنکه ما به او یاد دادیم. رسول خدا(ص) از این سرزنش آزرده خاطر بود. روزی که درمسجد بنی سلمه نماز ظهر میخواند، در شعبان سال دوم، در بین نماز این آیه بر وی نازل شد:
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (ترجمه: نگریستنت را به اطراف آسمان مىبینیم. تو را به سوى قبلهاى که مىپسندى مىگردانیم. پس روى به جانب مسجدالحرام کن. و هر جا که باشید روى بدان جانب کنید. اهل کتاب مىدانند که این دگرگونى به حق و از جانب پروردگار آنان بوده است. و خدا از آنچه مىکنید غافل نیست.)[ بقره–۱۴۴]
پیغمبر(ص) در همان حال روی را از بیت المقدس به طرف کعبه کرد. این مسجد در تاریخ اسلام به مسجد ذوقبلتین معروف شده است. تغییر قبله از مسجد الاقصی به مکه بر یهود و منافقان گران افتاد. نشانه آن این است که بر مسلمانان خرده میگرفتند که چرا تاکنون در نماز به مسجد اقصی رو میکردید و اکنون قبله شما تغییر یافت. این آیه در پاسخ نکوهش کنندگان آمده است:
سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (ترجمه: به زودی بیخردان مردم میگویند چه چیز ایشان را از قبلهای که بر آن بودند برگرداند؟! بگو: خاور و باختر از آن خداست؛ او هر که را میخواهد به راه راست هدایت میکند.)[ بقره–۱۴۲[۴۱]]
قال رسول الله(ص): |
|
|
کافی، ج۱، ص ۲۵ |
جنگها و درگیریها در مدینه
جنگ بدر
از روزی که پیامبر(ص) پیمان دوم عقبه را با مردم مدینه بست، پیشبینی میشد که درگیری با قریش حتمی خواهد بود.[۴۲] نخستین غزوه در ماه صفر سال دوم هجرت بود که آن را غزوه ابواء و یا ودّان نامیدهاند. در این لشکرکشی درگیری پیش نیامد. پس از آن، غزوه بُواط در ربیع الاول بود که در آن هم درگیری رخ نداد. در جمادی الاول خبر رسید که کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان از مکه عازم شام است. پیغمبر به سروقت آنان تا ذات العشیره رفت ولی کاروان از پیش گذشته بود. این غزوهها از آن رو بینتیجه میماند که جاسوسانی در داخل مدینه از تصمیم پیغمبر آگاه میشدند و پیش از حرکت نیرو، خود را به کاروان میرساندند و آنان را از خطری که در پیش داشتند آگاه میکردند. کاروان هم یا مسیر خود را تغییر میداد و یا در رفتن شتاب میکرد.[۴۳]
سرانجام در همان سال دوم هجری، مهمترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان پیش آمد. در نبردی که به جنگ بدر مشهور شد، با آنکه عده مسلمانان کمتر از مکیان بود، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان، بسیاری کشته و اسیر شدند و دیگران نیز گریختند.[۴۴] در این جنگ ابوجهل و عدهای دیگر (۷۰ تن؟) از مهتران و مهترزادگان قریش کشته شد و همین اندازه اسیر گردیدند. از مسلمانان تنها ۱۴ تن شهید گشت. در جنگ امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، گذشته از فداکاریها و یاوریها که به پیغمبر(ص) کرد، پشت سپاه اسلام بود و چند تن از دلاوران مکه که به شجاعت معروف بودند به دست او کشته گشتند (در این جنگ ۳۶ یا ۳۷ نفر از قریشیان به دست وی کشته شدند) و شجاعت حضرتش بود که پیروزی لشکر را مسلّم ساخت.[۴۵]
درگیری با یهود
نخستین درگیری با یهودیان، چند هفته پس از جنگ بدر و پیروزی بزرگ مسلمانان رخ داد. یهودیان بنی قینقاع بیرون شهر مدینه در قلعهای منزل داشتند و به کار زرگری و آهنگری میپرداختند. نوشتهاند روزی زنی از عرب به بازار رفت و کالای خود را در بازار بنی قینقاع فروخت و بر در دکان زرگری نشست یکی از یهودیان جامه او را بر پشت وی گره زد، چون زن از جا برخاست جامهاش به یک سو رفت و یهودیان بدو خندیدند. زن فریاد برآورد و مسلمانان را به یاری خود خواند. ستیزه برخاست. مسلمانی به یاری زن، مرد یهودی را کشت. یهود برآشفتند و مسلمان را کشتند و فتنه بالا گرفت. پس از این حادثه پیامبر(ص) یهودیان را از پایان کار قریش ترساند و بدانها گفت اگر بخواهند اینجا بمانند باید تسلیم شوند. بنی قینقاع گفتند شکست مردم مکه تو را فریفته نگرداند، آنان مرد جنگ نبودند. اگر ما با تو جنگ کنیم به تو نشان خواهیم داد چکاره هستیم. این آیه درباره این یهودیان نازل شده است:
قُل لِّلَّذِینَ کفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَیٰ جَهَنَّمَ ۚ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿۱۲﴾ قَدْ کانَ لَکمْ آیهٌ فِی فِئَتَینِ الْتَقَتَا ۖ فِئَهٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَیٰ کافِرَهٌ… (ترجمه: بگو به آنان که کافر شدند، به زودی مغلوب میگردید و در دوزخ گرد میشوید که بدجایگاهی است. همانا در دو دستهای که با یکدیگر دیدار کردند برای شما نشانی بود، دستهای در راه خدا کارزار میکرد و دسته دیگر کافر بود…)[ آل عمران–۱۲-۱۳]
پیغمبر ناچار آنان را محاصره کرد و محاصره آنان ۱۵ شبانه روز طول کشید و چون تسلیم شدند، عبدالله بن ابی اصرار ورزید و پیغمبر از کشتن آنان درگذشت و آنان را به شام تبعید کرد. محاصره این دسته از یهودیان در ماه شوال سال دوم هجرت بود.[۴۶]
جنگ احد
در سال سوم هجری، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر(ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مکه از شهر بیرون رود. در جایی نزدیک کوه اُحُد، دو لشکر با یکدیگر روبهرو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود، ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کار برد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار آنان پرداختند. در این جنگ حمزه، عموی پیامبر(ص)، به شهادت رسید، پیامبر(ص) خود زخم برداشت و شایعه کشتهشدن ایشان نیز موجب تضعیف روحیه مسلمانان شد. مسلمانان غمگین به مدینه بازگشتند و آیات قرآن که در این واقعه نازل شد، دربردارنده تسلیت بر مسلمانان است.
جنگهای بنینضیر، دومه الجندل
در سال ۴ق.، چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دیانت جدید را به سود خود نمیدیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده، به مدینه هجوم آورند. دو حادثه رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند، نشان از همین اتحاد و نیز تلاش پیامبر(ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد.[۴۷] در این سال یکی از مهمترین درگیریهای پیامبر(ص) با قومی از یهود مدینه با نام بنی نضیر پیش آمد که پیامبر(ص) با ایشان به مذاکره پرداخت و یهودیان قصد جان او را کردند؛ اما سرانجام ناچار شدند از منطقه کوچ کنند.[۴۸]
در سال بعد، پیامبر(ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومه الجندل رفتند؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید، دشمن گریخته بود و پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند.[۴۹]
جنگهای احزاب، بنیقریظه، بنیمصطلق
ابوسفیان در سال ۴ هجری گروهی را به بدر آورد، اما در وسط راه پشیمان شد و برگشت. این بازگشت موقعیت فرماندهی او را در نظر بزرگان قریش ضعیف کرد و ناچار شد به تهیه سپاه بزرگ و منظمی بپردازد. سرانجام در سال پنجم هجرت سپاهی بین هفت تا ده هزار تن فراهم آورد که ششصد تن سواره جزء آنان بود. این لشکر بزرگ رو به مدینه نهاد. چون سپاه از قبیلههای مختلف عرب تشکیل شده بود این جنگ را احزاب نامیدهاند. بعلاوه، در این جنگ گروهی از یهودیان بنی نضیر که در خیبر به سر میبردند با قریش و قبیله غطفان علیه پیغمبر متحد شدند. یهودیان بنی قریظه نیز که پیرامون مدینه سکونت داشتند و متعهد بودند که قریش را یاری نکنند پیمان شکنی و با مردم مکه همدست شدند. در مقابل این لشکر انبوه، پیغمبر فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن، بقیه پیاده بودند.
قال النبی(ص): |
|
|
تحف العقول، ص ۳۴ |
مردم مدینه برخلاف جنگ احد این بار پذیرفتند که شهر حالت دفاعی به خود بگیرد. دراین جنگ بود که به صلاح دید سلمان فارسی، برای حفاظت شهر، خندقی کندند. مدینه از سه سو به وسیله نخلستان و ساختمان محفوظ بود و دشمن نمیتوانست از این سه جانب به شهر حمله برد؛ و با کندن خندقی در شمال، آن سمت نیز از هجوم سواران دشمن محفوظ ماند. پیش از آن که سپاه مکه به نزدیکی مدینه رسد کار کندن خندق پایان یافت. چون دشمن بدانجا رسید در شگفت ماند، چه، تا آن روز چنان مانعی برای پیشروی جنگی ندیده بود. سواران نمیتوانستند از خندق بجهند و چون پیش میآمدند تیراندازان به آنها مجال نمیدادند.
عمرو بن عبدود و عکرمه بن ابی جهل تصمیم گرفتند از خندق عبور کنند. عمرو که شجاعی نامدار بود به دست علی(ع) کشته شد. به صورت ظاهر جنگ خندق برای مدینه زیان آور بود. سپاهاندک مسلمانان در مقابل آن لشکر انبوه چه میتوانست بکند؟ پیغمبر نخست خواست قبیله غطفان را از جمع لشکریان جدا کند. بدانها پیام داد یک سوم محصول مدینه از آن شما به شرطی که با قریش همکاری نکنید. انصار مدینه از پیغمبر پرسیدند: این مصالحه وحی آسمانی است؟ گفت: نه. گفتند: در این صورت ما تن به چنین شکستی نمیدهیم. آن روزها که خدا ما را به دین اسلام هدایت نکرده بود به خواری تن در نمیدادیم، امروز که خدا به سبب تو ما را رستگار ساخته چگونه ممکن است خود را زبون سازیم. در نتیجه آن مصالحه انجام نشد.
اما یک دوتن از مسلمانان که اسلام خود را آشکار نمیکردند، از یک سو با بنی قریظه و از سوی دیگر با غطفان مربوط شدند، و آن دو را نسبت به هم بدبین کردند. قضای آسمانی هم یاری کرد. باد و سرما درگرفت و کار بر سپاهیان مکه دشوار شد. ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز محاصره از خطر جست.
پایان جنگ احزاب آن چنان که برای مسلمانان امیدبخش بود، برای مکه مصیبتهای فراوانی به بار آورد. مسلّم شد که بازرگانان قریش بازار مدینه را برای همیشه از دست دادهاند. به علاوه، قدرت مدینه راه بازرگانی مکه به سوریه را به خطر انداخته است و بازرگانان قریش دیگر نمیتوانند آسوده به کار خود مشغول باشند. موقعیت فرماندهی ابوسفیان در نظر قریش متزلزل شد. حشمت قریش در دیده دیگر قبیلهها در هم شکست. پدید آمدن حوادث غیر منتظره که سپاهی بدان بزرگی را از دروازههای شهر ناکام برگرداند، بعضی عربهای بدوی را نسبت به اسلام متمایل ساخت و یقین کردند نیروی خارق العادهای مسلمانان را یاری میکند و پس از این جنگ بود که جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد.[۵۰]
پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر به سروقت یهود بنی قریظه رفت. این یهودیان به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمیکردند، در امان بودند، اما آنان در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. معلوم بود که باید خطر این دسته نیز آسان گرفته نشود. پیمغبر به سروقت ایشان رفت و آنان را محاصره کرد. سرانجام پس از ۲۵ شب، تسلیم شدند. قبیله اوس که با بنی قریظه پیمان داشتند به پیغمبر گفتند: بنی قریظه هم پیمانهای ما هستند و از کاری که کردهاند پشیمان شدهاند؛ با هم پیمانهای ما هم مانند هم پیمانان خزرج (بنی قینقاع) رفتار کن، چنانکه دیدیم پیغمبر آن دسته از اسیران یهود را به عبدالله بن ابی که هم پیمان آنان بود بخشید. پیغمبر داوری اسیران بنی قریظه را به سعد بن معاذ، رئیس قبیله اوس، واگذار کرد. بنی قریظه نیز رضا دادند. سعد گفت: رأی من این است که مردان آنها کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند. بر طبق داوری سعد خندقها کندند و مردان بنی قریظه را کنار آن خندق گردن زدند.[۵۱]
البته مورخان در داستان بالا اختلاف دارند. شهیدی مینویسد: به نظر میرسد داستان بنی قریظه سالها پس از تاریخ واقعه و هنگامی که نسل حاضر در آن محاصره برافتاد به وسیله داستانگویی که از تیره خزرج بوده است دستکاری شده و به تحریر درآمده باشد، تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفه اوس نزد پیامبر(ص) بهاندازه طایفه خزرج نبود و برای همین است که پیغمبر همپیمانهای خزرج را نکشت، اما همپیمانان اوس را گردن زد. و نیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله اوس جانب همپیمانهای خود را رعایت کرده است.[۵۲]
در سال ۶ق، مسلمانان توانستند قوم بنیمُصْطَلِق را که بر ضد پیامبر(ص) درصدد تجمع بودند، شکست دهند.[۵۳]
جنگ خیبر
در سال هفتم هجری، پیامبر(ص) بر یهودیان خَیبَر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او همپیمان شده بودند و آن حضرت از جانب ایشان آسودهخاطر نبود. قلعه خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود، به تصرف مسلمانان درآمد و پیامبر(ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند.[۵۴]
در نبرد خیبر، کار فتح یکی از قلعهها دشوار شد و رسول خدا(ص) به ترتیب ابوبکر و عمر را برای فتح آن فرستاد، اما عاجز ماندند و پیامبر(ص) گفت:
لاُعطینّ هذه الرایهَ غداً رجلاً یفتح اللهُ علی یدیه، یحبُّ اللهَ و رسولَه، و یحبُّه اللهُ و رسولُه (ترجمه: البته فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که خدا به دست وی فتح را به انجام رساند، مردی که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست میدارند.)
بامداد فردا علی (ع) را خواست، و درد چشم او را با آب دهان خود معالجه کرد و به او گفت: این پرچم را بگیر و پیش رو تا خدا تو را پیروز گرداند.
به روایت ابن اسحاق از یکی از مسلمانان حاضر در نبرد به نام ابورافع، علی(ع) نزدیک قلعه رفت، و با آنان نبرد کرد و چون سپرش در اثر ضربت یک نفر یهودی از دست وی افتاد، دری از قلعه را برداشت و سپر قرار داد و تا موقعی که فتح به انجام رسید، همچنان در دست وی بود و پس از آنکه از کار جنگ فارغ شد آن را انداخت. ابورافع میگوید: من و هفت نفر دیگر هرچه خواستیم آن را از جای بلند کنیم نتوانستیم.[۵۵]
صلح حدیبیه
نبرد احزاب، تسلیم یهودیان بنی قریظه و دو سه جنگ که در سال ششم هجری رخ داد و به سود مسلمانان پایان یافت و غنیمتهای جنگی که نصیب آنان شد، قدرت اسلام را در دیده ساکنان شبه جزیره بالا برد، چنانکه بسیاری از قبیلههامسلمان و یا همپیمان با مسلمین شدند.[۵۲]
در ذی القعده سال ششم هجری پیغمبر با هزار و پانصد تن از مردم مدینه برای ادای عمره روانه مکه شد. قریش وقتی از قصد پیغمبر آگاه شدند، برای ممانعت وی آماده گردیدند. نخست خالد بن ولید و عکرمه بن ابی جهل را روانه کردند تا او را از رسیدن به مکه بازدارند. پیغمبر(ص) در جایی که حدیبیه نام دارد و آغاز سرزمینهای حرم است، فرود آمد و به مردم مکه پیغام داد ما برای زیارت آمدهایم نه برای جنگ. قریش نپذیرفتند. سرانجام صلحنامهای بین او و نماینده مردم مکه امضا شد که به موجب آن برای ده سال جنگی بین دو طرف نخواهد بود. در این سال مسلمانان نباید به مکه داخل شوند، اما در سال آینده همین موقع مردم شهر سه روز از مکه بیرون میروند و شهر را برای مسلمانان خواهند گذاشت تا زیارت کنند. یکی دیگر از مواد این پیماننامه این بود که هرکس از مردم مکه نزد محمد (ص) آید به مکه برگردانده شود، اما اگر کسی از مدینه به مکه رفت قریش الزامی ندارد او را بازگرداند. دیگر ماده پیمان نامه این بود که هر قبیله آزاد است که در پیمان قریش باشد یا در پیمان محمد(ص).[۵۶]
بعض یاران پیغمبر چون نمیتوانستند عمق این پیمان نامه و عواقب آن را دریابند برآشفتند و آن را برای خود شکستی دانستند. اما در حقیقت امضای این پیمان پیروزی بزرگی برای مسلمانان بود، زیرا مشرکان مکه که تا آن روز پیغمبر و پیروانش را به حساب نمیآوردند و میخواستند آنان را از روی زمین بردارند، حالا علاوه بر آن که او را به رسمیت میشناختند با او مانند همتا و طرف مقابل معامله میکردند. نیز، در این پیمان نامه آمده بود که قبیلهها آزادند به پیغمبر(ص) بپیوندند یا به قریش، دراین صورت اگر مسلمانان یا قریش با هم پیمانان خود به جنگ برخاستند، این پیمان لغو خواهد بود. که بعداً قریش با رعایت نکردن همین شرط موجبات فتح مکه را پدید آوردند.[۵۷]
زیارت خانه خدا
در ذیقعده سال هفتم هجری به موجب صلح حدیبیه پیغمبر روانه مکه شد. ورود پیغمبر و مسلمانان به مسجدالحرام و انجام اعمال عمره، شکوه مراسم و حرمتی که مسلمانان به پیغمبر خویش مینهادند در دیده قریش بزرگ جلوه کرد و تقریباً بر آنان مسلم شد که دیگر نیروی مقابله با محمد (ص) را ندارند؛ و آنانکه دوراندیشی بیشتری داشتند، دانستند دوره بزرگی سران قبیله و بازرگانان به سر آمده و در تازهای به روی مردم گشوده شده است. بدین جهت دو تن از بزرگان آن تیره، خالد بن ولید و عمرو بن عاص، خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.[۵۸]
دعوت سران ممالک دیگر به اسلام
پس از صلح حدیبیه، پیامبر(ص) که تا حدی از تجاوزات و تعرضهای قریش آسوده خاطر شده بود، در سال هفتم هجری، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت. سپس نامههایی به امپراتور روم شرقی، ایران، نجاشیو نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد.[۵۹]
فتح مکه
به موجب پیمان حدیبیه مقرر شده بود که هر قبیلهای میتواند با هر یک از دو گروه قریش یا مسلمانان پیمان ببندد. خزاعه به پیمان حضرت محمد (ص) و بنوبکر به پیمان قریش در آمدند. در سال هشتم، درگیری بین بکر و خزاعه پدید شد و قریش بنوبکر را علیه خزاعه یاری کردند. بدین ترتیب، پیمان حدیبیه به هم خورد، زیرا قریش علیه هم پیمانان پیامبر وارد جنگ شدند. ابوسفیان که متوجه شده بود این گستاخی بیکیفر نخواهد ماند، خود را به مدینه رساند شاید پیمان را تجدید کند ولی نتیجهای نگرفت.
پیامبر در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچکس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به مرّالظهران رسید، عباس، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد عباس او را در جای مناسبی نگاهدارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند. ابوسفیان چون عظمت مسلمانان را دید به عباس گفت: پادشاهی پسر برادرت بزرگ شده است. عباس گفت: وای بر تو این پیامبری است نه پادشاهی. گفت: بلی چنین است! عباس به پیامبر گفت: ابوسفیان مردی است که میخواهد امتیازی داشته باشد. پیامبر گفت: هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است. هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است. هرکس به مسجد الحرامبرود در امان است. لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روایت میکند که سعد بن عباده رئیس تیره خزرج، چون به مکه درآمد گفت: امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است. سعد به گمان خود میخواست از قریش یا از تیره عدنانی انتقام بگیرد، و داد یثرب و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب کینهتوزی قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، علی (ع)را فرستاد و بدو گفت: پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است. بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار کعبه را طواف کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت:
لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده
مردم هر ادعایی را جز خدمت کعبه و آب دادن حاجیان زیر پا گذاشتند. پیامبر(ص) دو هفته در مکه ماند و کارهای شهر را سر و صورت داد. از جمله آنکه کسانی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را ویران کنند و بتهایی را هم که در خانه کعبه نهاده بودند در هم شکست. رفتاری که پیامبر با مردم مکه کرد سماحت اسلام و بزرگواری پیامبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت. قریش که مدت ۲۰ سال از هیچ آزاری نسبت به محمد (ص) و پیروان او دریغ نکرده بودند از کیفر میترسیدند و چون از او شنیدند که در پاسخ آنها گفت: همه شما را آزاد کردم؛ از همان روز به جای آنکه با اسلام بجنگند مصمم شدند به نام اسلام با نامسلمانان جنگ کنند.[۶۰]
حوادث پس از فتح مکه
غزوه حنین
هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر(ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیره العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حُنَین رسید، دشمنان که در درههای اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را شکست دادند.[۶۱]
غزوه تبوک
در سال نهم هجرت به پیغمبر خبر رسید که رومیان سپاه انبوهی در بلقاء فراهم آوردهاند و میخواهند به مسلمانان حمله برند. تابستانی سخت گرم و هنگام رسیدن میوهها بود و مردم میخواستند در خانهها به آسایش به سر برند. در بیت المال نیز مالی چندان دیده نمیشد. عادت پیغمبر چنان بود که در لشکرکشی هدف را معین نمیکرد، اما در جنگ تبوک به سبب دشواریهایی که در پیش بود اعلام داشت که به جنگ با رومیان خواهیم رفت. گروهی میگفتند: فصل گرماست، در این فصل نروید! این دسته همانند که با این آیه سرزنش شدهاند:
وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِی الْحَرِّ ۗ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا ۚ لَّوْ کانُوا یفْقَهُونَ (ترجمه: و گفتند در گرما کوچ مکنید. بگو گرمی آتش دوزخ سختتر است اگر میدانستند.)[ ۹–۸۱]
شمار سپاهیان اسلام را در این غزوه سی هزار تن نوشتهاند.[۶۲] و این بالاترین رقم لشکر در غزوههای اسلامی و بلکه بالاترین رقم گردآوری سپاه در عربستان تا آن روز است. در این لشکرکشی پیغمبر علی بن ابی طالب (ع) را در مدینه نهاد تا به کار خانه او رسیدگی کند. منافقان گفتند او دوست نداشت که در این سفر علی(ع) همراه او باشد و چون علی(ع) در این باره به پیغمبر شکایت کرد فرمود من تو را خلیفه خود کردم که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. لشکر از تشنگی به زحمت افتاد و چون به تبوک رسیدند معلوم شد خبر آمادگی رومیان درست نبوده است. جنگ تبوک آخرین درگیری مسلمانان با نامسلمانان در زندگی پیغمبر بود. از این پس سراسر عربستان تسلیم شد. پس از این جنگ بود که از هر قبیله نمایندگانی برای اظهار اطاعت قبیلههای خود و پذیرفتن اسلام نزد پیغمبر آمدند و تقریباً میتوان گفت عموم قبیلهها مسلمان شدند. این سال را بدین علت سنه الوفود نامیدهاند. (وفود جمع وفد به معنای دسته نمایندگان یا مهمانان است).[۶۳]
سنه الوفود
بعد از فتح مکه، هیئتهای بسیاری به نمایندگی از قبیلههای مختلف به مدینه نزد پیامبر(ص) آمدند و اظهار اسلام و تبعیت کردند و پیامبر نیز با لطف و محبت و توجه، آنان را پذیرفت. از این رو این سال به سنه الوفود (سال هیئتها) مشهور شد.[۶۴]
قال رسول الله(ص): |
|
|
بحارالانوار، ج۷۵، ص۲۵۲ |
ماجرای مباهله
در سال نهم هجری پیامبر اسلام(ص) همزمان با مکاتبه با سران حکومتهای جهان، نامهای به اسقف نجران نوشت و از ساکنان نجران خواست که اسلام را بپذیرند. مسیحیان تصمیم گرفتند گروهی را به مدینه بفرستند تا با پیامبر سخن بگویند و سخنان او را بررسی کنند.
هیأت نمایندگان در مسجد مدینه با پیامبر اسلام گفتگو کردند. پس از اصرار دو طرف بر حقانیت عقاید خود، تصمیم گرفته شد که مسئله از راه مباهله خاتمه یابد، از این رو قرار شد که فردای آن روز، همگی خارج از شهر مدینه، در دامنۀ صحرا برای مباهله آماده شوند.
بامداد روز مباهله، پیامبر(ص) به خانه امیرالمؤمنین(ع) آمد. دست امام حسن(ع) را گرفته و امام حسین(ع) را در آغوش گرفت، و به همراه حضرت علی(ع) وحضرت فاطمه(س) برای مباهله، از مدینه بیرون آمد. چون نصارا آنان را دیدند، از مباهله سر باز زدند و تقاضای مصالحه کردند.[۶۵]
آخرین حج پیامبر(ص)
پیغمبر در ذی قعده سال دهم هجری عازم آخرین حج خود شد. در این سفر بود که احکام حج را به مردم تعلیم داد. قریش پیش از اسلام برای خود امتیازاتی درست کرده بود. گذشته از کلیدداری و پرده داری خانه و مهمانی کردن و آب دادن حاجیان، در آداب زیارت نیز خود را جدا از دیگر قبیلهها میدانست. در این سفر پیغمبر آنچه را قریش در زیارت خانه خدا برای خود امتیازی میشمرد و دیگران را از آن محروم میساخت از میان برد. از جمله این امتیازات یکی این بود که در دوره جاهلیت مردم میپنداشتند طواف خانه باید در جامه پاک باشد و جامه هنگامی پاک است که از قریش گرفته شود. اگر قریش جامه طواف را به کسی نمیداد او باید برهنه طواف کند. دیگر این که قریش مانند حاجیان ازعرفات بار نمیبستند، بلکه از مزدلفه کوچ میکردند و این امتیاز را برای خود فخر میشمردند. قرآن این امتیاز را با این آیه از میان برد:
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیثُ أَفَاضَ النَّاسُ (ترجمه: از جایی کوچ کنید که مردم کوچ میکنند.)[ ۲–۱۹۹]
و مردم دیدند محمد (ص) که خود از قریش است با دیگر مردمان از عرفات کوچ میکند. هم در این سفر بود که گفت: مردم! نمیدانم سال دیگر را خواهم دید یا نه. مردم هر خونی که در جاهلیت ریخته شده زیر پا میگذارم. خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنید.
ماجرای غدیر خم
در بازگشت به مدینه در منزل جحفه آنجا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یکدیگر جدا میشود در موضعی که به نام «غدیر خم» معروف شده است، امر خدا بدو رسید که باید علی(ع) را به جانشینی خود نصب کنی و به تعبیر روشنتر باید سرنوشت حکومت اسلامی پس از پیغمبر معلوم گردد. رسول خدا در جمع مسلمانان که شمار آنان را میان نود یا یکصد هزار تن نوشتهاند اعلام فرمود:
من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من حذله و أدر الحق معه حیث دار. (ترجمه: من بر هر کس ولایت دارم، علی مولای اوست. خدایا بپیوند با کسی که بدو بپیوندد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد. و دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد. و دشمن روی باش با کسی که با او دشمن روی است و خوار کن کسی را که او را خوار کند و حق را با او بگردان هر جا که بگردد. آن کس که حاضر است این سخنان را بدان کس که غائب است برساند.)
پس از بازگشت از حج در حالی که قوت و شوکت اسلام روز افزون شده بود، تندرستی پیغمبر به خطر افتاد، اما با وجود بیماری، سپاهی به تلافی شکست موته به فرماندهی اسامه بن زید، آماده کرد. ولی پیش از این که این سپاه به مأموریت برود، پیغمبر(ص) به دیدار پروردگار خود رفت. و وقتی عازم این دیدار شد که وحدت اسلامی را در سراسر شبه جزیره عربستان برقرار ساخت و اسلام را در مدخل دو امپراتوری بزرگ ایران و روم آورد.
رحلت
در اوایل سال ۱۱ق.، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام.[۶۶]
مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتابهای اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. بعضی از حاضران گفتند: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان میگوید) و ما قرآن را داریم و برای ما کافی است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی میگفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را میگفتند، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید.[۶۷] در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتابهای اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد.[۶۸]
وفات پیامبر(ص) در ۲۸ صفر سال ۱۱ق.، یا به روایتی در ۱۲ ربیع الاول همان سال در ۶۳ سالگی روی داد. چنانکه در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر(ص) میان سینه و گردن امام علی(ع) بوده است.[۶۹]
در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه(س) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر(ص) به دنیا آمد، همگی درگذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی(ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داد و کفن کرد و در خانهاش که اینک داخل در مسجد النبی است به خاک سپردند.
جانشینی پیامبر(ص)
در حالیکه علی بن ابی طالب (ع) و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیغمبر بودند، بعضی از بزرگان مردم مدینه (انصار) و سه نفر از مهاجرین بیتوجه به آن که دو ماه پیش پیغمبر در واقعه غدیر چه گفته است، در جایی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و بر سر تعیین خلیفه جدل کردند و سرانجام به خلافت ابوبکر رضایت دادند. پس از آن این افراد شروع به گرفتن بیعت اجباری از مسلمانان حاضر در شهر مدینه کردند.[۷۰]
شخصیت پیامبر
نیکنامی
پیامبر(ص) قبل از بعثت، ۴۰ سال در میان مردم زندگی کرده بود. زندگی او خالی از دورویی و صفات زشت و حالات ناپسند بود. او نزد دیگران فردی صادق و امین به حساب میآمد. پیامبر بعدها وقتی رسالت خود را ابلاغ میکرد، مشرکان شخص او را تکذیب نمیکردند بلکه آیات را منکر میشدند. این مطلب در قرآن هم آمده است: «آنان تو را به دروغگویی متهم نمیکنند بلکه [این] ستمگران آیات الاهی را انکار میکنند.»[۷۱] از ابوجهل نیز نقل شده است که میگفت: ما تو را تکذیب نمیکنیم بلکه این آیات را قبول نداریم.[۷۲] پیامبر(ص) در آغاز اعلام رسالت خود به قریش، به آنها گفت: «آیا اگر به شما خبر دهم که در ورای این کوه سپاهی گرد آمده است سخن مرا میپذیرید؟» همه گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغی نشنیدهایم. آنگاه پیامبر گفت که از طرف خدا برای انذار مردم مبعوث شده است.[۷۳]
علاوه بر گذشته نیک، اهمیت قبیله و خاندان او و همچنین خودیبودن پیامبر(ص) برای اعراب نیز در جایگاه و موفقیت پیامبر نقش داشت. قبیله «قُرَیش» از سالها پیشتر در میان عرب قبیلهای شناختهشده و مهم بود. این اهمیت موجب آن بود که بسیاری از قبائل برتری آنان را بر خود بپذیرند و تا حدی در برخی امور از ایشان تبعیت کنند. از سوی دیگر، اجداد پیامبر (قصی بنکلاب،هاشم و عبدالمطلب) کسانی بودند که نزد عرب به شرافت و بزرگی شناخته شده بودند.
جامعه عرب شبهجزیره در آن مقطع از زمان، جامعهای بسته بود و ارتباط فرهنگی خاصی با مناطق دیگر نداشت. این وضعیت نوعی روحیه «عربیگری» را به صورتی نیرومند در آنان بهوجود آورده بود و باعث میشد مطالب دیگران را به دلیل آنکه «دیگران» هستند نپذیرفته و تنها آنچه از «خود» است بپذیرند. احتمالاً آیه «اگر آن [قرآن] را بر افرادی غیرعرب نازل کرده بودیم و بر ایشان [اعراب] میخواندند به آن ایمان نمیآوردند»[۷۴] به همین روحیه اشاره دارد. از آنجا که مخاطب اولیه اسلام اعراب بودند، خودیبودن پیامبر(ص) زمینه پذیرش پیام او را بالا میبرد. قرآن نیز به این مطلب اشاره کرده است.[۷۵]
اخلاق
عالیترین و بارزترین خصوصیت پیامبر(ص) بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره میگوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».[۷۶]
در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفتهاند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمیگفت. هرگز تمام دهان را نمیگشود، بیشتر تبسم داشت و هیچگاه به صدای بلند نمیخندید، چون به کسی میخواست روی کند، با تمام تن خویش برمیگشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقهمند بود، چندانکه چون از جایی گذر میکرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمییافتند. در کمال سادگی میزیست، بر زمین مینشست و بر زمین خوراک میخورد و هرگز تکبر نداشت. هیچگاه تا حد سیری غذا نمیخورد و در بسیاری موارد، بهویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با اینهمه، چون راهبان نمیزیست و خود میفرمود که از نعمتهای دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است. رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود که تا جزئیترین گوشههای آن را سینهبهسینه نقل میکردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار میدهند.[۷۷]
امیرمؤمنان در توصیف سیمای پیامبر(ص) میفرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را میدید هیبتش او را فرامیگرفت. هر کس با او معاشرت میکرد و با او آشنا میشد دوستدار او میگردید».[۷۸] «پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم میکرد و به هر کس بهاندازه مساوی نظر میافکند.»[۷۹] «هرگز رسول خدا با کسی دست نداد که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد.»[۸۰]
پیامبر(ص) با هر کسی بهاندازه ظرفیت و عقلش گفتگو میکرد.[۸۱] عفو و بخشش او به هر کس که ظلمی نسبت به او مرتکب شده بود نزد همه شهرت داشت،[۸۲] به طوری که حتی وحشی (قاتل حمزه عموی خود را) و ابوسفیان دشمن دیرینه اسلام را نیز بخشید.
زهد
پیامبر(ص) زاهدانه میزیست. در همه عمر گوشهای خاص خود نداشت و آن اطاقهای حقیر گلین که در جوار مسجد خاص همسرانش بود، طاقهایی از چوب نخل داشت و به جای در، پردهها از موی بز یا پشم شتر بر آن آویخته بود. بالشی زیر سر میگذاشت که آن را از برگ خرما پر کرده بودند. تشکی از چرم، پر از برگ خرما داشت که همه عمر بر روی آن میخفت. زیرپوش وی از پارچهای خشن بود که تن را میخورد و ردایی از پشم شتر داشت. این در حالی بود که پس از جنگ حنین، چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و مقدار فراوانی طلا و نقره را به این و آن بخشید.
خوراک وی از منزل و اثاث و لباس نیز زاهدانه بود.ای بسا ماهها میگذشت که در خانه وی برای طبخ، آتش نمیافروختند، غذایش همه خرما و نان جو بود. هیچ وقت دو روز پیاپی غذای سیر نخورد. وی یک روز دو بار سیر از سفره برنخاست. مکرر میشد که او و کسانش شبهای پیاپی گرسنه میخفتند. روزی فاطمه(س) نانی جوین برای وی آورد و گفت: نانی پختم و دلم رضا نداد برای شما نیاورم. آن را بخورد و گفت: «این تنها غذایی است که پدرت از سه روز پیش میخورد». روزی که در نخلستان یکی از انصار خرما میخورد، فرمود: «روز چهارم است که چیزی نخوردهام». گاهی از شدت گرسنگی سنگ به شکم میبست (تا گرسنگی تسکین یابد). هنگام مرگ زره وی در قبال سی پیمانه جو، پیش یک یهودی به گرو بود.[۸۳]
نظم و آراستگی
پیامبر(ص) در زندگی بسیار منظم بود. ایشان پس از بنای مسجد، برای هر ستون نامی گذاشت که مشخص شود در کنار ستونها چه کارهایی صورت میگیرد؛ ستون وفود(جایگاه هیئتها)، ستون تهجد (جایگاه شبزندهداری) و….[۸۴]صفهای نماز را چنان مرتب و منظم میکرد که گویی چوبهای تیر را جفت و جور میکند و میفرمود: «بندگان خدا صفوف خود را منظم کنید و گرنه میان دلهایتان اختلاف خواهد افتاد».[۸۵] در امور زندگی خود نیز منظم بود. اوقات خویش را سه قسمت میکرد؛ بخشی را برای عبادت خدا، بخشی برای خانواده خود و بخشی را به خود اختصاص میداد و سپس بخش مربوط به خود را میان خود و مردم تقسیم میکرد.[۸۶]
پیامبر(ص) در آینه مینگریست، موی سر را صاف میکرد و شانه میزد و نه تنها برای خانواده خود بلکه برای یارانش نیز خود را میآراست.[۸۷] ایشان در مسافرت هم به نظم ظاهری خود توجه داشتند و پیوسته پنج چیز را با خود همراه داشت؛ آیینه، سرمه دان، شانه، مسواک و قیچی.[۸۸]
امّیبودن
پیامبر به تعبیر قرآن امّی بود؛ یعنی پیامبر نمیخواند و نمینوشت. قرآن میگوید: «تو قبلاً کتابی نمیخواندی و با دست چیزی نمینوشتی؛ اگر تو میخواندی و مینوشتی، باطلاندیشان تردید میکردند.»[۸۹] از این تعبیر میتوان دریافت که پیامبر (ص)، نزد کسی خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود؛ همچنین دلیل معتبری در دست نداریم که پیامبر (ص) قبل از نبوت یا بعد از آن عملا چیزی را خوانده یا نوشته باشد.[۹۰]
گزیده سخنان
- مؤمن نباید بدون همسایه خود سیر شود.[۹۱]
- مؤمن به کمین خون کس نریزد.[۹۲]
- ایمان بیعمل و عمل بیایمان پذیرفته نیست.[۹۳]
- سه چیز است که در هرکه نیست کارش سرانجام نگیرد: تقوائی که وی را از گناه باز دارد و اخلاقی که با مردم مدارا کند و حلمی که با آن سبکی سبکسران دفع کند.[۹۴]
- با کسان سهل انگاری کن تا با تو سهل انگاری کنند.[۹۵]
- پاداش نیکوکاری و پیوند خویشاوندان از نیکیهای دیگر زودتر میرسد و کیفر ستمکاری و بریدن از خویشاوندان از بدهای دیگر سریعتر میرسد.[۹۶]
- آفت دین سه چیز است: دانای بدکار، پیشوای ستمکار، و مجتهد نادان.[۹۷]
- منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا طلاق است.[۹۸]
- با فقرا دوستی کنید زیرا در روز رستاخیز دولتی بزرگ دارند.[۹۹]
- بهترین بندگان در پیش خدا کسی است که خلقش نیکتر باشد.[۱۰۰]
- محبوبترین بندگان خدا نزد خدا کسی است که برای بندگان خدا سودمندتر است.[۱۰۱]
- بهترین شما کسانی هستند که برای زنان خود بهتر باشند.[۱۰۲]
جایگاه پیامبر در عقاید شیعه
طبق عقاید شیعه حضرت محمد (ص) نبی و رسول است. چون ایشان خاتم الانبیاء بوده است؛ لذا هیچ پیامبری بعد از آن حضرت نخواهد آمد. حضرت محمد (ص) جزو انبیای اولوالعزم است و شریعتی نوین از جانب خداوند برای بشر آورده است. پیامبر(ص) اولین نفر از چهارده معصوم است. ایشان نه فقط در دریافت و ابلاغ وحی بلکه در تمام ساحتهای زندگی عصمت داشته است. همچنین از پیامبر(ص) معجزاتی نقل شده است که مهمترین آنها قرآن است.(نک:معجزات پیامبر(ص))
منابع روایی از پیامبر(ص)
به عقیدۀ شیعیان، اصل اوّلی این است که روایات ائمه(ع) نیز همانند روایات پیامبر اکرم(ص) حجت بوده و باید به آنها پایبند بود و از این جهت، فرقی میان این روایات نیست. به همین جهت، کتب اربعه (اصول کافی، تهذیب، من لایحضره الفقیه، و استبصار) به عنوان منابع اصلی حدیثی شیعه، از تفکیک بین سخنان پیامبر(ص) و ائمه(ع) پرهیز کردهاند و در قالب موضوعات مختلف روایات گوناگونی را از آنان نقل کردهاند.
با این حال منابعی موجودند که مجموعه احادیث پیامبر را جمعآوری کردهاند یا باب جداگانهای را به احادیث نبوی اختصاص دادهاند. از جمله این منابع میتوان به این موارد اشاره کرد:
تحف العقول عن آل الرسول(ص) نوشته ابنشعبه حرانی از علما و فقهای بزرگ شیعه در قرن چهارم هجری. این کتاب مجموعهای ارزشمند از سخنان و نصایح حضرت رسول خدا(ص) و اهل بیت(ع) است که باب جداگانهای برای سخنان پیامبر(ص) اختصاص داده است.
المَجازات النبویه نوشته سید رضی. این اثرِ حدیثی به جنبه ادبی، بیان اشارات، تنبیهات، کنایات و تشبیهات سخنان پیامبر اکرم(ص) پرداخته است.
مکاتیب الرسول، اثر علی احمدی میانجی است. این کتاب، حاوی نامههای پیامبر(ص) خطاب به پادشاهان، مسئولان، کارگزاران و نوشتارهایی در ارتباط با عهدنامهها، قراردادها و برخی موضوعات متفرقه دیگر است.
سنن النبی نوشته علامه طباطبایی. این کتاب به منظور آشنایی با کلیات اخلاق و طرز سیر و سلوک و رفتار و آنچه که مجموعاً «سنّت پیامبر» نامیده میشود تألیف شده است.
نهج الفصاحه، گردآوری ابوالقاسم پاینده. این کتاب که در دو قسمت احادیث و خطبه ها، تنظیم شده، مشتمل بر روایات و کلمات حضرت پیامبر اکرم(ص) است.
منبع: ویکی شیعه
نظرات بسته شده است.