عاشورا در باور مولوی

از مواضعی که بسیاری بر مبحث عاشورا در باور مولوی خرده گرفته اند، نگاه نقادانه او به مراسم عزاداری شیعه در ایام عاشوراست.

مولوی از جانیانی که باعث این فاجعه اند، نیز تبری کرده و آنها را شیطان مسلّم و خباثت مجسّم دانسته است. با این اوصاف، عزاداری شیعه را نپسندیده و بر آن خرده گرفته است. باید معلوم شود آیا او مطلق عزاداری و اقامه مجلس سوگواری را تخطئه کرده یا به روش و نحوه اجرای آن ایراد دارد؟ و در هر صورت، مبنای اشکال او چیست؟ ما در این موضع تأمل کرده ایم و خواننده را نیز به درنگ توصیه می کنیم.

مولوی در اوایل دفتر ششم، داستان تخیلی را به نظر در آورده است که:

شاعری غریب در روز عاشورا وارد شهر شیعه نشین حَلَب می شود و با تعجب می بیند تمامی شهر در شیون و شورند.

روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاکیّه اندر تا به شب

گردآیند مرد و زن جمعی عظیم

ماتم آن خاندان دارند مقیم

این مرد غریب ناباورانه می پرسد: مگر رئیس این شهر از دنیا رفته است که همگان به ماتم نشسته اید؟

مردم حلب می گویند: نمی دانی که امروز، عاشوراست و ماتم سید الشهداست؟

شاعر غریب می گوید: مگر شما تا به حال خواب بوده اید و الآن بیدار شده اید. این واقعه که قرن ها پیش اتفاق افتاده و امام و شهدای کربلا در نزد خدای تعالی روزی خوار و در نعمت های الهی، مسرور و شادمان اند. شما باید بر غفلت و ضعف خود گریه کنید که از وعده های خدا در آخرت بی خبرید.

خفته بودستید تا اکنون شما؟

که کنون جامه دریدید از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان

ز آنکه بد مرگی است این خواب گران

این بود اجماعی از این داستان و مدعای جلال الدین، و ما نکاتی از آن را بررسی می کنیم: اولاً نظر مولوی نسبت به شخصیت امام حسین (علیه السلام) چیست؟ ثانیاً واقعه عاشورا را چگونه می بیند؟ ثالثاً دشمنان و مخالفان امام در نزد او چه جایگاهی دارند؟ رابعاً کربلا در نزد مولوی عبرت و درس آموزنده است یا یک تصادف و اتفاق؟ خامساً نظر او در مورد عزاداری شیعیان چیست؟

سید الشهدا (علیه السلام) در باور مولوی 

شاید انتقاد مولوی به «عزاداری شیعه» به خاطر این است که او قدر و منزلت سید الشهدا (علیه السلام) را نمی داند، یا آن قدری که شیعه می گوید، مولوی باور ندارد. لذا می گوید چرا برای چنین شخصیتی هر سال «سوگواری» می کنید؟! اما به کلام مولوی چون گوش فرا می دهیم، می بینیم خیر، او همچون شیعه بلکه بالاتر از بسیاری از ما، امام حسین (علیه السلام) را محترم داشته و فوق العاده عظیم الشأن و جلیل القدر می داند. او می گوید: حسین بن علی (علیه السلام)، خسرو دین است و مانند پادشاهی است که مردم و متدینین در حکم رعیت اویند. او در پاسخ مردمی که از شهادت امام (علیه السلام) متأثرند، می گویند: اینک امام حسین (علیه السلام) به وسیله شهادت به روضه رضوان و جنت غفران الهی رسیده و شادمان و شادکام است.

چون که ایشان خسرو دین بوده اند

وقت شادی شد که بشکستند بند

در بیت دیگری با توبیخ می گوید: شما نمی دانید امام چه موقعیت و منزلتی پیدا کرده است. او مثل یک سلطان و پادشاهی است که به وسیله دشمنانش به بند کشیده شده بود. با شهادت از اسارت آنها رهایی یافت.

روح سلطانی ز زندانی بجست

جامه چه درّیم و چون خاییم دست؟

در جای دیگر، امام (علیه السلام) را به تنهایی از تمامی مردم یک قرن بالاتر و والاتر می داند.

روز عاشورا نمی دانی که هست

ماتم جانی که از قرنی به است

و نیز عاشورا را روز ماتم کسی می داند که «پاک روح» است.

پیش مؤمن، ماتم آن پاک روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

جلال الین در این سه بیت اخیر، امام (علیه السلام) را با عناوین روحانی یاد کرده است. یک دفعه می گوید امام «روح سلطان» است. بار دیگر امام را «جان مقدسی» که از یک قرن بهتر است، دانسته و بار سوم امم را «پاک روح» می داند. عنوان «پاک روح» غیر از اصطلاح روح پاک است. هر انسانی ترکیبی از جسم مادی و روان روحانی است. جلال الدین معتقد است که امام (علیه السلام) جنبه جسمانی و بعد مادی ندارد، روح محض است، روح مجرد است و اصلاً «پاک روح» است. شبیه همین معنا را برای حضرت امیر (علیه السلام) نیز بیان کرده است، او می گوید: علی (علیه السلام) «عقل محض» است، جمله عقل است. بر خلاف دیگر انسان ها که هم عقل دارند هم حس، امام حس ندارد؛ یعنی جنبه مشترک حیوانی ندارد.

ای علی که جمله عقل و دیده ای

شمّه ای واگو از آنچه دیده ای

به باور مولوی، حضرت علی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) اصالت و حقیقت را به روح داده اند و جسم مادی آنها در طفیل روح آنها است. آنقدر روح آنها بزرگ و وسیع شده که جسم مادی آنها نیز روحانی شده است؛ از این جهت است که خاک پای آنها، بلکه خاک قبر آنها، شفا بخش و روح افزاست: «و طابت الارض التی فیها دُفنتم». در روایات داریم که خوردن گِل و خاک، حرام است الا تربت امام حسین (علیه السلام) (۱).

اینجاست که سخن مولوی، مطابق واقع است و گزاف نیست؛ چرا که او امام (علیه السلام) را «پاک روح» می داند. زندگی و حیات اجسام، به روح است؛ مردم مثل اجسادند که حسین (علیه السلام) روح آنهاست. اجساد بدون ارواح، چه خاصیتی دارند؟ هیچ. با این اوصاف نمی توان گفت که جلال الدین قدردان حضرت سید الشهدا (علیه السلام) نیست یا نسبت به آن حضرت تردید دارد؛ بلکه او را نیز خیلی عزیز و بزرگ می داشته و نسبت به آن حضرت هیچ شک و شبه ای ندارد.

عاشورا، طوفانی در عالم

شاید علت اعتراض مولوی به عزاداری شیعیان، به خاطر این است که حادثه عاشورا نیز مثل بسیاری از حوادث تاریخی است. تاریخ، ماجراها و وقایع فاجعه بار و قتل عام های ناجوانمردانه بسیاری دیده است. آیا برای همه حوادث باید مجالس سوگواری تشکیل داد؟! چرا برای فاجعه هایی با حجم وسیع تر و قتل عام های بزرگ تر سوگواری نمی کنند؟ بالاخره چرا شیعه برای این واقعه تاریخی باید این همه وقت و سرمایه هزینه کند؟ این بود سخن برخی از منتقدان به مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام)، آیا مولوی هم این گونه فکر می کند؟

جلال الدین اما بر خلاف برخی از کوتاه بینان فقط به حجم فاجعه عاشورا نگاه نمی کند، عمق فاجعه را می بیند. او به تعداد و کمیّت کشته های کربلا نمی نگرد، به کیفیت و عظمت روحی آنها توجه می کند. از این جهت است که می گوید فاجعه کربلا از صد طوفان نوح، خسارت بارتر است. طوفانی که تمامی دستاوردهای بشری را یک جا از بین برد، در مقابل مصیبت عاشورا قدر قابلی نیست، بلکه عاشورا از صد طوفان نوح خسارت بارتر است.

پیش مؤمن، ماتم آن پاک روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

و این خسارت و مصیبت آنچنان ملموس است که کور مادرزاد آن را می بیند و کر آن را می شنود؛ یعنی خسارت آن عام البلوی و فراگیر بود، و همه احساس کردند که ارکان دین شکسته شد.

چشم کوران آن خسارت را بدید

گوش کران آن حکایت را شنید

این هم اذعان و اعتراف به عظمت عاشورا. جناب جلال الدین، علّت و سبب بزرگی و عظمت این فاجعه و مصیبت را هم ذکر می کند و می گوید هر کسی اصل چیزی را بشناسد، فرع آن را هم می شناسد و کسی که عاشق چیزی می شود، به متعلقات آن نیز عشق می ورزد. پس وقتی شیعیان به پیامبر اسلام عشق می ورزند، به نوادگان و فرزندان او نیز عشق می ورزند.

پیش مؤمن، کی بود این غصه خوار

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

گفت: پیش مؤمن (نه مسلمان) غصه کربلا، خُرد و ناچیز نیست؛ چرا؟ چون گوشی که عزیز است، گوشواره اش هم عزیز است. چون حسین (علیه السلام) متعلق به رسول الله است، پاره تن اوست، (حسین منّی و انا من حسین). آن حرارت و محبتی که در دل مؤمنین نسبت به پیامبر است، به صورت نوحه و گریه در عاشورا بروز کرده است.

جلال الدین یکباره افق دید خواننده و شنونده را بالا می برد و می گوید: این قضیه را کوچک و قبیلگی و فرقه ای نبینید، این شورش عظیم شیعیان در عاشورا، به خاطر حسین (علیه السلام) نیست بلکه برای پیامبر است. چون اسلام بسیار عزیز و محترم است، رکن آن هم محترم است. به قول شاعر:

اگر چه گوشوارت نغز و زیباست

از آن زیباتر است و نغزتر گوش

چون سخن به اینجا رسید، این یادآوری به جاست که بدانیم مولوی در دفتر دوم مثنوی، باز امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را به گوشواره و زینت، تشبیه کرده است. و می گوید: سبطین (حسنین علیهما السلام) گوشواره عرض الهی اند. و درباره حضرت امیر و حسنین (علیهم السلام) می گوید:

چون محمد یافت آن ملک و نعیم

قرص مه را کرد او در دم دو نیم…

چون ز رویش مرتضی شد درفشان

گشت او شیر خدا در مرج جان

روشن از نورش چو سبطین آمدند

عرش را درّین و قرطین آمدند

مولوی، امام حسن و امام حسین (سبطین) را نور پیامبر دانسته و می گویدک این دو مثل دو دُرّ نفیس و همچون دو گوشواره برای عرض الهی اند. قرطین تثنیه قرط است؛ یعنی گوشواره. جلال الدین آنجا سید الشهدا را به گوشواره و زینتی برای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تشبیه کرد و گفت: «قدر عشق گوش، عشق گوشوار» و اینجا امام را زینت و زیور عرش خدایی می داند و می گوید: «عرض را دُرّین و قرطین آمدند».

یادآوری یک نکته خارج از بحث لازم است. نسخه های مثنوی که از روی نسخه نیکلسون استنساخ شده اند، ده ها بیت کمتر از دیگر نسخه های است. از جمله ابیات حذف شده، همین بیت در مورد «سبطین» است. در نسخه ای دیگر و همچنین شرح های که حاج ملاهادی سبزواری و علامه جعفری بر «مثنوی» زده اند، این بیت وجود دارد. چون ملا هادی سبزواری قطعاً متقدم بر نیکلسون است و نیز کاملاً متقدم بر نیکلسون است و نیز کاملاً به زبان فارسی و اشعار احاطه دارد پس او بر نیکلسون که فردی بیگانه با زبان و ادبیات فارسی است، ارجح است.

به هر حال جناب مولوی، مصیبت عاشورا را فوق العاده بزرگ می داند و علت عمق فاجعه را نیز شخصیت شامخ امام (علیه السلام) می داند.

برائت از دشمنان امام (علیه السلام)

تولی و دوستی امام (علیه السلام) لازم است ولی کافی نیست؛ باید از دشمنان امام نیز اظهار برائت و بیزاری کرد. اتفاقاً مولوی در چندین جای مثنوی معنوی، از دشمنان و کشندگان امام یادکرده و آنها را مظاهر خباثت و جنایت دانسته است. جلال الدین در دفتر دوم، داستانی را بیان می کند که یکی از سادات و اولاد رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفتار ظلم ستمکاری می شود. او می گوید: این ظالم آنچنان با آن شریف و سیّد رفتار کرد که خوارج با آل رسول کردند. گویی کینه شمر و یزید با اهل بیت رسول تمام شدنی نیست، مثل کینه ابلیس لعین و شیطان رجیم با آدمی.

با شریف آن کرد مرد ملتجی

که کند با آل یاسین، خارجی

تا چه کین دارند دایم دیو و غول

چون یزید و شمر با آل رسول

نیز در خلال همین شعر می گوید: شیعه در روز عاشورا ضمن مرثیه و نوحه خوانی برای امام (علیه السلام) ستم شمر و یزید بر خاندان عصمت و طهارت را یادآوری می کنند.

ناله و نوحه کنند اندر بکا

شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلم ها و امتحان

کز یزید و شمر دید آن خاندان

جلال الدین در خصوص ریاکاری برخی از خانقاهیان، می گوید: بعضی از دراویش آنقدر خبیث اند که یزید از درون آنها شرم دارد. آنها حرف عارفان حقیقی را می دزدند و به نام خود منتشر می کنند.

حرف درویشان بدزدیده بسی

تا گمان آرد که هست او خود کسی

خرده گیرد در سخن بر با یزید

ننگ دارد از درون او یزید

اینجا «یزید» را سیاه ترین و زشت ترین فرد دانسته است. نیز در موضعی دیگر می گوید: نه مؤمن متقی باید به خود مغرور شود و نه گنهکار از رحمت خدا مأیوس و ناامید. ای بسا کسی عمری را مثل فرشته پاک و بی آلایش بگذراند. ولی مغرور شده و در حال معصیت بمیرد، و ای بسا شیطان صفتی از سرکشی و طغیان توبه کند و مؤمن بمیرد، یا همانند ستمگری سفاک باشد ولی توبه کند و با یزید دوران بشود:

دیو اگر عاشق شود هم گوی برد

جبرئیلی گشت و آن دیوی بمُرد

اسلم الشیطان اینجا شد پدید

که یزیدی شد ز فضلش با یزید.

«اسلم الشیطان» اشاره است به روایتی از پیامبر اسلام

(صلی الله علیه و آله و سلم) که می فرماید: «هر کسی درون خویش شیطانی دارد، ولی شیطان من با کمک و عنایت خدایی، اسلام آورد».(۲)

یزید اگر توبه کند، از او قبول خواهد شد چنان که شیطان اگر مسلمان شود، از او می پذیرند، مولوی اینجا نیز یزید را در ردیف شیطان قرار داد.

جالب اینکه این، افکار کسی است که تقریباً کل عمرش را در سرزمین مخالفین سپری کرده اما به اندیشه شیعیان خیلی نزدیک است. به هر حال مولوی نسبت به دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بیزاری جسته است.

ملت گریه

شاید جناب مولوی نیز چون برخی از روشنفکران و مخالفین شیعه، ما را متهم به احساساتی بودن می کند. آنها می گویند: شما خیلی عاطفی و با احساسات رقیق هستید و زود در مقابل «مصائب»، منفعل می شوید و به گریه و زاری می پردازید. آدم خوب است در مقابل حوادث، «صبور» باشد و خود را نگه دارد. همچنین می گویند: جامعه باید «شاد» باشد؛ چرا که طبیعت و سرشت آدمی از غم و افسوس و آه و ناله، فرار می کند. اما شیعه هر سال ایام عاشورا با اقامه مجالس سوگواری و عزاداری حسینی، شور و نشاط را از اجتماع می گیرد.

آیا مولوی هم این را می گوید؟ او می گوید:

ناله و نوحه کنند اندر بُکا

شیعه عاشورا برای کربلا

نعره هاشان می رود در ویل و وشت

پر همی گردد همه صحرا و دشت

این یک واقعیت است که ما ایام عاشورا را با احساسات و عواطف استقبال می کنیم. این هم صحیح است که انسان نباید در مصائب و نوائب روزگار، منفعل شده و خود را ببازد؛ توصیه شرع نیز همین است که در مصیبت ها و حوادث، حدود را رعایت کرده و زود به زندگی عادی مشغول شوید. اما یک فرق بزرگ است بین کسی که همّ و غم و گریه اش، محدود به یک امر جزئی و شخصی است، تا ملتی که همّ و غم او، یک امر متعالی و فوق العاده بزرگ است. کسی که برای یک امر عادی و شخصی، جزع و فزع و بی تابی می کند، خود را به همان اندازه کوچک و محدود کرده و پایین می آورد.

فردی که برای از دست دادن یکی از بستگان و مال و مقام، گریه و زاری می کند، از روی غبن و شکست است و خود را بازنده می داند. اما اگر از ترس خدا یا برای دین و ایمان و امام حسین (علیه السلام) غمگین شده، این انکسار و اشک او را تا سطح آنها بالا می برد. گریه او برای به دست آوردن است نه از دست دادن. ما در مصائب شخصی جزئی می خواهیم از آنها فرار کنیم، از آنها وحشت داریم، ولی اینجا می خواهیم به «عاشورا» برسیم؛ درد دین و غم امام حسین و ائمه (علیهم السلام) برای وصال است. اتفاقاً مولوی نیز همین را می گوید، او متعقد است که گریه طفل برای وصول است، طریق هدایت است، خواستن است.

تا نگرید ابر، کی خندد چمن؟

تا نگرید طفل، کی نوشد لبن؟

طفل یک روزه همی داند طریق

که بگرید تا رسد دایه شفیق

تو نمی دانی که دایه دایگان

کم دهد بی گریه شیرت رایگان

آری گریه ما، گریه طلب و خواستن است. می گرییم که به «عاشوراییان» برسیم، می گرییم تا با عاشوراییان یکی شویم، شریک شویم. از عاشورا نمی ترسیم و فرار نمی کنیم، آن طور که یک فرد مصیبت دیده از مرگ عزیزش می ترسد؛ ترس از دست دادن، ترس غبن، ترس شکست، وحشت از تنهایی!

گریه و غم و غصه شخصی و کوچک، انسان را در لاک خود فرو می برد و قابض روح است؛ ولی گریه برای عاشورا، انسان را از خودخواهی خارج می کند. کسی که درد دیگران را دارد، خودخواه و خودبین نیست؛ پس جامعه را از نشاط نمی اندازد، بلکه جامعه را از غم و غصه های کوتاه و گذران نجات هم می دهد. گریه بر حسین (علیه السلام) غم را می زداید.

نظر مولوی هم این است که بی گریه و تضرّع، انسان به امور عالی و خدایی نمی رسد. پس گریه و زاری برای امور متعالی، نه تنها زشت نیست بلکه طریق هدایت و راه رسیدن به حق است.

طفل یک روزه همی داند طریق

که بگرید تا رسد دایه شفیق

تو نمی دانی که دایه دایگان

کم دهد بی گریه شیرت رایگان

معلوم شد که مولوی، گریه برای امور متعالی را نهی و نفی نکرده است.

نظر مولوی در مورد عزاداری

مولوی به سوگواری شیعه، دو ایراد دارد؛ یکی به شخص سوگواران و دیگری به انگیزه و نیّت سوگواری.

الف) او می گوید: خود عزاداران نمی دانند برای کی و چرا نوحه سرایی می کنند. آن قدری که اینها سر و صدا می کنند، «امام شناس» نیستند. آن هیاهویی که دشت و صحرا را پر کرده، از سر درد و غم دین شناسی نیست. درد و غم دین، مقرون به آگاهی و علم است و از جهل و نادانی، درد و غم مقدس بر نمی خیزد.

خفته بودستید تا اکنون شما

که کنون جامه دریدید از عزا؟

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان

زانکه بد مرگیست این خواب گران

بر دل و دین خرابت، گریه کن

که نمی بیند جز این خاک کهن

این سخن به صورت موجبه ی جزئیه، درست است؛ یعنی صدای برخی از عزاداران به قدر معرفتشان نیست. شعارشان بلند ولی شعورشان پایین است. و حقیقتاً از روی شناخت دین و امام، سوگواری نمی کنند.

اگر مقصود جلال الدین این باشد، قبول است و نظر او درست است اما اگر این غفلت و عدم آگاهی را به کل «عزاداران» تعمیم دهیم، قطعاً درست نیست. اشتباه جلال الدین در این است که حکم جزئی را بر کلی بار کرده است.

هر فردی از یک ملت و جامعه، دارای دو هویت است؛ یک هویت شخصی و یک هویت جمعی. هویت شخصی، مربوط به احوال خانوادگی و عادات جزئی و فردی اوست؛ ولی هویت و ماهیت جمعی و ملی او، به دین و عقاید ملت و مذهب جمعی و ملی او، به دین و عقاید ملت و مذهب و جامعه اش بستگی دارد. رابطه افراد با هویت شخصی، تلازم صد درصدی است. او مسئول تمام رفتار و افکار شخصی خود می باشد، اما نسبت به هویت ملی خود اینگونه نیست. اگر دست روی یک یک عزاداران بگذاریم و آنها را با هویت و ماهیت شخصی نگاه کنیم، البته بسیاری از آنها از امام و دین خود شناخت و آگاهی قابل ملاحظه ای ندارند و احیاناً به شرع خویش نیز التزام چندانی ندارند. خصوصاً در زمان های گذشته که جامعه شیعه، یک جامعه سیاسی و شیعه جغرافیایی بوده است.

به عبارت دیگر: اگر به هویت جزئی و فردی عزاداران اشاره داشته باشیم، دین و ایمان آنها تابع متغیرهای شخصی است. ممکن است ایمان و علم قوی داشته باشد و ممکن است ضعیف باشد. و به خصوص در مراسم عزاداری که با عواطف و احساسات همراه است، چه بسا بسیاری از آنها التزام به شرع را مراعات ننمایند. لذا نوحه خواندن با لحن مطرب و غنایی، استفاده از آلات موسیقی و لهو و لعب و سرودن اشعاری با مضامین سخیف در مراسم و هیأت های عزاداری، فریاد علمای طایفه حقّه را نیز در آورده است. و به قول شیخ اعظم: «خواندن مرثیه و نوحه با آهنگ غنایی مطرب، حرام مضاعف است و مرتکب دو گناه شده است.»

با رجوع به افکار و فتاوای چند قرن اخیر، درمی یابیم که علما و فقهای شیعه چه خون دلی از برخی بدعت ها و مراسم خورده اند. آیا «قمه زنی» در برخی شهرها «چهره دین» را تخریب نکرده است؟ الان نقطه امید کافران حربی و وهابیون سنّی، اعمال افراطی سوگواران دو آتشه است. به قول برخی از بزرگان: مصیبت اعظم امروز، اعمال برخی از این نوحه خوان ها است و بر این مصائب باید گریه کرد. به قول مولوی: «بر دل و دین خرابت، گریه کن». پس حرف مولوی اگر جزئی و موردی باشد، مورد پذیرش است. اما اگر مراد و مقصود مولوی، هویت ملی و جمعی شیعه باشد؛ یعنی اصل مرادش عزاداری و سیاست شیعه باشد، ادعای او نادرست است. «سیاست عزاداری»، یک سیاست داهیانه و آگاهی بخش و سازنده است و در پرتو همین، اصل دین و مذهب زنده مانده است. پس اگر مولوی کلیّت عزاداری یا کلیّه عزاداران را هدف گرفته، البته به خطا رفته است. اما اگر موردی باشد، حق با اوست چناچه بسیاری از عالمان شیعه به آن اذعان دارند.

ب) ایراد دوم جلال الدین، به انگیزه و داعیه عزاداری سید الشهدا (علیه السلام) است. در واقع ایراد اول او، فرع و معلول همین اشکال است. آنچه از مثنوی فهمیده می شود، این است که شیعه عزاداری می کند چون امام حسین (علیه السلام) و شهدا را از دست رفته می پندارد که در جنگی نابرابر، امام و یاران او غریب کش شدند. لذا غم و غصه شیعه، پیوسته این است که حیف شد امام اینگونه از دست رفت و ای کاش این مصیبت اتفاق نمی افتاد. به همین خاطر شیعیان مرتب خود را ملامت می کنند و غصه می خورند و گریه می کنند و بر سر و سینه می زنند. در واقع در مراسم عاشورا، همه جنبه ی عاطفی دارند. این بود نظر مولوی در مورد انگیزه و داعیه عزاداری امام حسین (علیه السلام)، به همین جهت او مرتب تأکید می کند که امام از دست نرفته است، بلکه به پادشاهی و سرای بهشت عدن رسیده است.

روح سلطانی ز زندانی بجست

جامعه چه درّیم و چون خواییم دست؟

به این خاطر مولوی با توبیخ می پرسد: چرا شما احساس می کنید شهدای عاشورایی از دست رفته اند؟ مگر ایمان به وعده خدا ندارید! آنها با «شهادت»، به شاهنشاهی و گشایش رسیده اند.

روز ملک است و گش و شاهنشهی

گر تو یک ذره از ایشان آگهی

او می گوید: کسی که چیزی را از دست می دهد، مغبون و شکست خورده است؛ ولی به نصّ قرآن، شهدا با خدا معامله کردند، جان دادند و بهشت را گرفتند و از این معامله نیز بسیار خشنود و راضی هستند:

(اِنّ الله اشتَری مِن المؤمنین اَنفسهم و اَموالهم باّن لهم الجنه)؛ (۳) «خداوند از مؤمنان جان ها و اموالشان را می خرد و به آنها بهشت را می دهد». و سپس می فرماید: (فاستبشِروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوزُ العظیم)؛ (۴) «پس شادمان باشید به این معامله ای که با خدا کردید…».

اینجاست که مولوی می گوید: شما باید خوشحال باشید که شهیدان، از بند اسارت رذیلان رها شدند. و به ملاء اعلا پیوستند و در بهشت غفران و روضه رضوان داخل شدند.

چونکه ایشان خسرو دین بوده اند

وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند

کنده و زنجیر را انداختند

شهدای عاشورایی تا سرا پرده (شادروان) بارگاه خدایی پیش رفتند. و عاشورا برای آنها روز خسارت نبود که ما ناراحت شویم، مگر اینکه به حشر قیامت یا وعده های خدا در مورد شهیدان ایمان نداشته باشیم؛ که در این صورت باید بر خود بگرییم نه بر شهدا.

ورنه ای آگه برو بر خود گِریّ

ز آنکه در انکار نقل و محشری

این بود تمام اشکالی که جلال الدین به انگیزه و داعیه شیعیان داشت. این عقیده از جهتی، صحیح و از جهتی دیگر، ناصحیح است. اینکه «شهدای کربلا» مغبون نشده و ضرری نکرده اند، یک سخن حقی است و ما نیز سخن مولوی که می گوید: آنها به نهایت سعادت (سراپرده آستان خدایی) رسیده اند را کلامی حق می دانیم. اما این، تمام و کل حق نیست. متأسفانه مولوی مثل بسیاری از صوفیه و عارفان، فقط با یک چشم به قضایا نگاه می کند. در حالی که عاشورا را با دو چشم باید دید. این درست است که امام حسین (علیه السلام) یک عاشق واقعی بوده، اما او یک سیاستمدار تمام عیار نیز هست و با سیاست خود، «بنی امیه» را از صحنه تاریخ حذف نمود. امام (علیه السلام) آمر به معروف هم هست، ناهی از منکر هم هست، ظلم ستیز هم هست، حماسه ساز بزرگی هم هست.

اتفاقاً دشمنان، دوست داشتند با حسین تک بعدی طرف بشوند و عاشورا در کربلا اتفاق بیفتد و در آنجا از بین برود. اما آنها شخص حسین را کشتند و شخصیت حسین (علیه السلام) احیا و زنده شد. شیعه واقعی با دو چشم عبرت بین به این واقعه نگاه می کند؛ با یک چشم به حرکت عاشقانه امام و یارانش می نگرد و می گوید: «یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیماً؛ ای کاش من هم با شما بودم و عاشقانه بذل سر و تن می کردم…» و با چشم دیگر به ابعاد سیاسی و اجتماعی این قیام می نگرد.

اگر ما فقط با نگاه عاشقانه و عارفانه به صحنه کربلا بنگریم، باز هم متأثر و متألم می شویم. جناب مولوی! خود گفتی و خوب گفتی که:

جان گرگان و سگان از هم جداست

متحد جان های مردان خداست

بر اساس همین حرف- که سخن اسلام هم هست- «شعیان» خود را به جای آن کودکان و دختر بچه های مولای محبوب خود قرار می دهند که بی جرم و بی جنایت، شلاق می خوردند. آنها خود را به جای آن کودکی که از تشنگی پرپر می زند، نشانده اند و چون احساس وحدت و یگانگی می کنند، سوزش شلاق و تیزی شمشیر و جوشش خون را ادراک و احساس می کنند و هیجانی می شوند، و سیل اشک بر گونه های آنها جاری می شود. پس با منطق خود مولوی هم «عزاداری» ناپسند نبوده بلکه خیلی هم ممدوح و پسندیده است.

انصاف!

اما صلاح نیست و از انصاف به دور است که ما مولوی را خیلی سرزنش کنیم. بالاخره او در میان مخالفین پرورش یافته است و شاید اخبار درستی از شیعه به او نرسیده است. او طبق آن طبع عارفانه خودش به کربلا و عاشورا علاقه وافری دارد. می گوید: عاشورا، زمان وصل است و کربلا، میقات معشوق و کسی که حقیقتاً عاشق دیدار است، باید کربلایی شود. جلال الدین در دفتر سوم مثنوی، از مسجدی یاد می کند و می گوید:

این مسجد، غریب کش بود و هر مسافری شب در آنجا می خوابید، صبح جنازه او را بر می داشتند، تا اینکه یک مرد عاشق پیشه پیدا شد و گفت: من مسجد را کربلای خود قرار داده و در این مسجد بیتوته می کنم؛ یا بر دیو طلسم شده غلبه می کنم یا خود کشته می شوم و به آرزویم که شهادت است، می رسم.

آن غریب شهر سر بالا طلب

گفت می خسبم در این مسجد به شب

مسجدا، گر کربلای من شوی

کعبه حاجت روای من شوی

هین مرا بگذار ای بگزیده دار

تا رسن بازی کنم منصور وار

بالاخره این مرد شجاع و شهادت طلب در مسجد خوابید و دشواری و سختی ها را بر جان هموار نمود ولی برای همیشه طلسم آن را شکست. و به اندیشه جلال الدین، «شهادت طلب» کسی است که به «یقین» رسیده است و ماورای این طبیعت خاکی را می بیند. چون امام حسین (علیه السلام) دریا را در پشت سر و ابر پر بار را بالای سر می دید، از بذل آب دریغ نداشت و محال است کسی باور قطعی به وعده های خدا نداشته باشد و بتواند بذل سر و تن کند.

ور همی بیند چرا نبود دلیر

پشت دار و جان سپار و چشم سیر؟

در رخت کو از می دین فرخی

گر بدیدی بحر کوکف سخی؟

آنکه جو دید، آرد را نکند دریغ

خاصه آن کو دید آن دریا و میغ

البته جلال الدین در موارد دیگری هم ارادت خود را به کربلا و خاصه امام حسین (علیه السلام) نشان داده است.

نکته

در پایان، یک اشتباه را به عزیزان خاطر نشان می شویم و آن، بیتی است که واژه «کربلا» در آن دیده می شود و برخی آن را یک جسارت به شهدای کربلا گرفته اند:

هین مدو گستاخ در دشت بلا

هین مران کورانه اندر کربلا

واژه کربلا در اینجا، واژه لغوی است نه اصطلاحی؛ یعنی در این دشت که پر از کرب و بلا است، آهسته برو. چون لغت کربلا مخفف کرب و بلا؛ یعنی سختی و مصیبت است. و شارحین هم به همین معنای لغوی شرح کرده اند. جلال الدین در شعر می خواهد بگوید: در طریقت حق، آدمی باید آهسته بر زمین برود و از امت های پیشین که به خاک افتاده اند، عبرت بگیرد و با تأنی و درنگ، قدم در پیش نهد. ادامه اش این است:

جمله راه استخوان و موی و پی

بس که تیغ قهر، لا شی ء کرد شی ء

گفت حق که بندگان جفت عون

بر زمین آهسته می رانند و هون

پس غرض او، عبرت گرفتن از امت های پیشین مثل قوم عاد و ثمود است که به تیغ قهر الهی از شیئیت افتادند و نابود شدند. به هر حال این نمی تواند توهینی به کربلا یا یاران امام حسین (علیه السلام) باشد.(۵)

پی نوشت ها :

۱- امام رضا(علیه السلام) می فرماید: «کلّ طینٍ حرامٌ کالمیته و الدم و ما اهل لغیر الله به ما خلا طین قبر الحسین (علیه السلام) فانّه شفاء من کل داءٍ ؛ خوردن هر گلی حرام است و مانند خوردن مردار و خون ذبح غیر شرعی می باشد مگر تربت قبر حسین (علیه السلام) که شفا بخش هر دردی است»؛ (بحار الانوار ، ج ۱۰۱ ، ص ۱۲۰).

۲- ر. ک: همان، ج۶۳، ص ۲۹۸، ۳۱۹، ۳۲۹ و ۳۳۰.

۳- توبه/۱۱۱.

۴- همان.

۵- شایان توجه اینکه: اشعار مولوی از چاپ های مختلف «مثنوی معنوی»، مثل نیکلسون انتخاب شده است و کتاب «از دریا به دریا» راهنمای خوبی برای یافتن اشعار مثنوی می باشد.

منبع: نشریه فرهنگ کوثر، شماره۸۷.

نظرات بسته شده است.